بلاگ كاربران
اگر چیزی از من ماند مرا اهدا کنید ! لا به لای همین سطرها دست هایم میان کاغذ خوابیده اند و انگشتانم رو به روی این کلمه ها می رقصند دو نیم کره ی مغزم که ایستاد قلبِ پنهانم را، روی این دست ها بگذارید و تقدیمش کنید به دستِ لرزان ُو قلبِ چروکی که ممکن است صبح نرسیده بایستد زیر این پوست، روحی گرفتار است که رهایی می خواهد مرا سبک کنید خرت و پرت هایی در من سنگینی می کنند خالی ام کنید در ظرفی با تکّه های یخ چشمم را اما تا آخرین لحظه می خواهم اجازه دهید اندامم را که می کارید در گلدانِ خشکِ همسایه و می سپارید بر رگ های خروشانش ، ببینم ریشه کنم در او سبز شود.. با نخی سفید ، در سوزنی سرد که آغشته به آخرین قطره های خونم می شود مثل یک روبان قرمز تمام مرا بپیچید و هدیه کنید و چشم هایم.. چشمانم ارزانیِ دنیایِ تاریکِ پفک فروشِ سرِ کوچه که می گفت : " از ما بخرید.." ! پیوندم بزنید با ابدیتِ دنیا بگذارید چیزی از من اگر می ماند بر خاک یادی از پروازم باشد
ممنوووووووووووونم
مرسی زیبابود