دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد

عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد

من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو

حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد

لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد

من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من

یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد

جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس

حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

از تو کلام از سر لطفی، حتی نگاهی دلنشین کافی است

آری برای شام یک درویش، آب و کمی نان جوین کافی است

در کشور جانم نمی‌خواهم، فرمانروای دیگری جز تو

زیرا به این باور یقین دارم، یک شاه در یک سرزمین کافی است

من جز به اذن حضرت چشمت، راهی به لب‌هایت نمی‌جویم

پیشانی‌ات را پاک کن از اخم، نامهربان! دیوار چین کافی است

شعر و ترانه، چشمک و ابرو، صیاد یک شیر است یا آهو

آماده‌ام، تیر و کمانت کو؟ صیدم کن ای آهو! کمین کافی است

هرچند با سقفی جدا از هم، سقفی جدا فرسنگ‌ها از هم

تو دوستم داری همین خوب است،من عاشقت هستم همین کافی است