دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۶

✘.. ایــن روزهــا عــشـق را بــا پــا پــیـش مــی کـشنـد...

و بــا دســت پــس مــی زنـنـد...

حــیـف عــشـق کــه زیــر دسـت و پــاسـت...✘..

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۶

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ ﻭﻟﯽ ﻗﻮﻝ
ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﯽ ...
ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ... ﺑﮕﻮ ...
ﺩﺧﺘﺮ : ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻫﻔﺘﻪ پیﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ... ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ حرف ﺑﺰﻧﻪ ...
ﭘﺴﺮ : ﭼﯿﯿﯽ؟؟؟؟ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻩ ... ﺍﺳﺘﺨﻮﻧﺎﺵﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﻢ ... ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺣﻠﻘﺶ ... ﺍﻭﻥ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ؟؟ !! ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺩﺳﺘﺸﻮ
ﺑﮕﯿﺮﻩ؟؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﻭﻝ ﮐﻨﯽ؟؟؟ ﻟﻄﻔﺎ " ؟؟؟
ﭘﺴﺮ : ﭼﺮﺍﺍ؟؟؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺍﻡ ﺍﻻﻥ ﺩﺳﺖ ناموس ﺩﺍﺩﺍﺷﻤﻮ ﮔﺮﻓﺘﯽ ... ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺮﻭ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﻧﺎﻣﻮﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺑﻘﯿﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ...
(اینجاست ﻙ ﻣﻴﮕﻦ ﮊﺳﺖ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮﻳﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻱ ﻏﺮﻳﺒﺴﺖ ﺏ ﻣﺎﺩﺭﻭﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻙ ﻣﻴﺮﺳﻪ ﻗﻴﺼﺮ ﻣﻴﺸﻲ ...)

⇦اين روشن فکرى نيست بى غيرت بودنه وقتى ناموس بقيرو مثل ناموس خودت ندونى

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۴

عمیقا خسته ام... آنقدر که دلم میخواهد...

یک مدت مدیدی بگذارم و کلا از این دوروبر ها بروم به جایی که پیدایم هم نشود ...

نمی دانم این خستگی از کجا دارد نشات می گیرد .

از آدمهایی که دوروبرم را گرفته اند....از دروغهای ریز و درشت ...

از هزار و یک چیزی که یادش هم آدم را متهوع می کند .

من فقط عمیقا خسته ام ... بقیه اش با خودم ...!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۴

بهام

کل زندگیمو ابهام گرفته...کسی نیست که منو رفع ابهام کنه!

کاش میشد مثل حدهایی که رفع ابهام میکردیم زندگیمم به سادگی رفع ابهام میکردم...

کاش یکی میتونست منو از این حدی که کم کم داره به سمت بینهایت میره نجات بده...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۴

دمهایی هستند در زندگیمان

که خیلی ناب هستند

آنقدر خوبند که...

دلت میخواهد کنارشان بنشینی

نگاهشان کنی

وهی لبخند بزنی

میخواهی همه ی آرامشت را خنده هایت را و خوبی هایت را

تقدیمشان کنی ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۴

بـــاران همیشه می بارد، اما مردم ستـاره را بیشتر دوست دارند

نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن

f_arash
f_arash
۱۳۹۴/۱۰/۱۳

زندگی فقط یه بار اتفاق میوفته فقط یه بار

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۲

چه زیبا بود اگر

در سالروز میلادمان

دوباره متولد می شدیم

و تحول خویشتن خویش را جشن می گرفتیم!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۲

روحی دارم حساس

که دو سال بیش ندارد اما

دوستدار حقیقت

عاشق تنهایی ست

عشق٬ قرمز

حقیقت ٬ آبی ست

و روح لطافت ٬ سبز است

چه کسی دوست ندارد

که لباس از تن بکند

و از آن خاکی ظلمانی شب برهد

و به پرواز درآید تا اوج

بپرد تا صبح حقیقت ٬ به طراوت برسد

بشود حور ٬ بشود نور

چه کسی ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۲

و را می جویم

و می دانم که تو نیز در جستجوی من هستی

چرا که تو نیمی از من هستی

و من نیمی از تو !

نمی دانم کی . کجا و چگونه به تو خواهم رسید

ولی با امید رسیدن به تو هستی را می کاوم

چرا که ادامه مسیر بی تو بسیار سخت و دشوار است

نمی دانم تو را در چه قالبی خواهم شناخت !

آیا تلاطم نگاهمان در یک عبور ساده اتفاق را رقم خواهد زد و یا ...

نمی دانم در این شهر و دیار ره می پیمایی و یا شاید هم وطن نیز نباشیم

ولی مهم این است که هم دل باشیم و هم فکر

نمی دانم آیا طلوع ستاره آشنایی مان افولی زود هنگام خواهد داشت و یا ...

زمان مهم نیست حتی اگر لحظه ای باشد رسیدن به مقصد مهم است

به راستی کجایی ای همسفر من

دلم طاقت ماندن ندارد

زمانه هم بد زمانه ای است

هوس را به نام عشق در هر کوی و برزن می فروشند

و از وفا اثری نیست

گوهر دل کمیاب گشته و دل من بیتاب

آه

ای الهه عشق

این هجران را پایان ده و مهر عشق را در پیوند دلهامان تا پایان مسیر خونین بدار.