دختر که نباشد نه تنها فقط عروسک ها یتیم میشوند
دختر که نباشد رنگ صورتی جان می دهد در دنیای سیاه سفیدِ مردانه
گل های باغچه میمیرند از عطش صدا کردنشان
زیبایی ها تمام میشوند
و خشم و نفرت و هیاهو و جنگ جای شادی های خوشرنگ و شعرهای آهنگین معشوقه ها را میگیرد
دختر که نباشد زندگی لطافتش را ندارد
باد دیگر نمیپیچد لای موهای مشکی دلبران
دختر که نباشد
زندگی هم دیگر زیبایی نمیبیند ...
****##(از طرف فایتر هم خونه داش غیرت برای شما)##****
- جنسیت : زن
- سن : 34
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : هیکل زیبا
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : نمیکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
- وضعیت بچه : انتخاب كنيد
- وضعیت سواد : انتخاب كنيد
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : بیکار
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : معاف
- شوخ طبعی : بی احساس
- درباره من :
به کسی کاری ندارم
کسی هم به من کاری نداشته باشه - علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : ندارم
- آدرس وبلاگ : ندام
- غذای مورد علاقه : فست فود
- ورزش مورد علاقه : شنا
- تیم مورد علاقه : ملوان
- خواننده مورد علاقه : حامد زمانی
- فیلم مورد علاقه : تایتانیک
- بازیگر مورد علاقه : جواد رضویان
- کتاب مورد علاقه : روح- هیچکاک
- حالت من : انتخاب نشده
- فریاد من : انتخاب كنيد
- اپراتور : انتخاب نشده
- نماد ماه تولد : انتخاب نشده
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن . . .
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری . . .
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل : چیزی شده ؟!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی : نه ، هیچی
...
هوا برفيست
آخرين روز هفته رو سپري مي كنم
درست ٤ روز هست كه هيچ كاري انجام نميدم
٤ روز است كه منتظرم امروز شه
آخرين باري كه قرار است ببينمت
مانند فيلم هاي سينمايي شده است
هوا برفيست ، من ريش هام بلند شده ، پالتويي كه گوشه ي تخت افتاده و قرار است به تن من آيد و امضاي خداحافظي تلخ رو به برگ بزند
برفي زيبا نه ، برفي پر از آرامش و سكوت ، بدون صدا مي بارد و ميبارد ، همه جارو مثل قلب هاي ما سپيد پوش كرده
نگاه به آيينه مي كنم ، تكراريست ، روز هاست تنها ديده شده و تكراريست
فيلم سينمايي ، بر اساسي داستان واقعيست امروز
صداي موزيك داريوش رو كم مي كنم و حركت مي كنم به سمت آخرين وداع
دقيقا عطري رو زدم كه برام خريده بود ، بويي كه دوست داشت، پالتويي كه مي گفت عجب اُبهتي
هميشه عاشق موي جو گندمي بود ، به لطف غم فراغ و دوري تعجب آورش و بهمني كه بر سرم آوار شد ، در پي همين چند مدت حتي رنگ موي مورد علاقه اش بر سرم نقش آفريني كرده
..
سكانس بعدي : دفتر ازدواج و طلاق
بر خلاف ميل و تصوراتم ايشون اصلا نه رنگ مورد علاقه من را پوشيد و نه نوع تيپي كه من دوست دارم رو زد
موهاش روشن شده بود و يادش گرام آن روز هايي كه من عاشق موهاي مشكي و چشم هاي رنگيش شده بودم
خدارو شكر چشمانش رو لنز نذاشته بود
به خودش خوب رسيده بود ، انگار از درون عروس دارد مي شود و خوشحال
شايد يادش رفته ، آلزايمر گرفته
روز هاي ٢ تايي گل هاي خشك شده ي تو پاسيو به مناسبت هر هفته اي كه با هميم
رستوران و كافه هايي كه ما را ما مي شناخت و هيچوقت من و او را تنهايي نشناخت
من حتي موندم چگونه و چطوري اون عكس هاي تن من و تو او را با تِمِ شمع هاي دور تخت و رو تختي قرمز و قلب روش رو از حافظه ي قلبي و عقليش پاك مي كند
نوبت من شد ، دستم مي لرزيد ، همه ي خاطرات شب ها و تن ها و يادگاري ها و طعم لب هايش در ذهنم زلزله اي بود اما نفسي عميق كشيدم و محكم امضا كردم و نگذاشتم بفهمد كه چه بمي در درونم ويران است
البته از موي جو گندمي ، موج شناور پيشانيم، دندان هاي ليمويي رنگ ميتونست بفهمد كه چگونه آمدم به سراغ اين برگه
نوبت او شد ، خيلي شيك ، خيلي خوشحال ، خيلي محكم برگه را امضا كرد و پوزخندي زد
انگار او مرد است و من زن ، چه محكم ، چه تلخ ، چه تلخ
امضا كرد و N سال و ماه خاطره ، وعده ، خاطرات اتاق چپي خانه ي ٨٥ متري ، عكس هاي شب زفاف مرد سپيدو سياه پوش بانوي سپيد پوش به خاطرات تلخ و خداحافظي تلخ پيوست
از دفتر آمدم بيرون ، با هم امديم بيرون
سوار بر ماشين مردي شد ، آشنا بود ، اما نخواستم بشناسمش تا به خود بگويم " عالم بر سرت خراب مرد، ديدي چي شد"
عادي جلوه دادم ،
سوار ماشين شدم و ننگ بي غيرتي رو در آخرين لحظه ي خداحافظي به خودم ماليدم
سوار شدم و رفتم ، هنوز برف ميومد
داريوش رو بلند كردم و گفت ، اون كه وفته ديگه هيچوقت نمياد
سكانس اخر فيلمنامه ي تلخ با هم بودن بود ، تيتراژ
بازيگر مرد: زنده ياد
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﻭﺗﻮ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ،
ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎ ﺭﻭﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ .
ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ...
ﺍﻣﺎ: ﭘﺴﺮﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻫﻢ
ﯾﻪﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ ...
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻭﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﺍﻥ ﻛﺴﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻗﻨﺪ ...
ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺴﺍﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻧﺪ ..