دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

رگ
قصه از اون جا شروع شد که خیلی عصبی بود گفت دوستم داری؟

گفتم قد دنیا/

گفت ثابت کن/

گفتم چه جوری/

گفت تیغو بردار رگتو بزن/

گفتم مرگ زندگی دست خداست/

گفت پس دوستم نداری/

تیغ را برداشتم رگم رو زدم/

وقتی اهسته داشتم تو بغلش جون میدادم/ تو گوشم گفت/

اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

تــرکـت کــرده؟
شب ها به یادش گریه میکنی؟!
ناراحت نبــــاش.....

.

.

.

.

.
یه روز تو تنها آرزوی زندگیش میشی!!
این بدتـــــرین انتقامـــــه

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

دعا میکنم ...

برای تو ...

برای خودم ...

برای همه مان ...

کسی چ میداند ...

شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد

دعا میکنم برای دلهایمان ...

برای چشم هایمان ...

برای گریه ها و خنده هایمان ...

دعا میکنم ...

مهربان خدای من!!!

میدانم که تا آسمان راهی نیست

ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است

این دست های خالی به سوی تو بلند میشود

ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان میکنیم

تو خود ای خزانه دار بخششها،

بهترین ها را برایمان مقدر کن

آمین یا رب العالمین

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان‏‎های روانی رفتیم.

بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک

ماشین دست به یقه بودند.

چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند

و بستگان همدیگر را مورد لطف

قرار می‏دارند

وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام

و پردرخت. بیماران روی نیمکت‎‏ها نشسته بودند

و با ملاقات کنندگان گفت‏‎وگو می‏‎کردند.

بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت:

من می‏‎روم روی نیمکت دیگری می‏‎نشینم که شما

راحت‏‎تر بتوانید صحبت کنید.

پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود. بیماری پروانه را

نگاه می‏کرد

و نگران بود که زیر پا له شود.

آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش

گذاشت تا پروازکندو برود.

ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی

این‏‎ور دیوار است یا آن‏‎ور دیوار

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

ﺑﻌﻀـــــــــــﯽ ﻫﺎ . . .

ﺑــﯽ ﺻـــــﺪﺍ ﺍﺯ ﺯﻧــــﺪﮔﯿــــﺖ ﻣــــــﯿﺮﻭﻧﺪ . . .

ﺑــــــــــــــــــــــــﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ . . .

ﺑﺎ ﭘـــــــــــــــﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ،ﺭﻭﯼ ﻧﻮﮎ ﭘـــــــــﺎ . . .

ﭘـــــــــــــــــــــــﺎﻭﺭﭼﯿﻦ . . . ﭘـــــــــــــــــــــــــﺎﻭﺭﭼﯿﻦ . . .

ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻖ ﺗﻖ ﮐﻔﺸــــــــﻬﺎیشان . . .

ﺁﮔـــــــــﺎﻫﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺸﺎﻥ . . .

ﻭ ﺍﯾــــــــــﻦ . . .

نهــــــــــــاﯾﺖ . . .

" ﻧﺎﻣــــــــــــــــــــــــــــﺮﺩﯾﺴﺖ "

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

گریـــــه آرامت می کنــــد

و نـــــــــــه خنــــــــده

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

و نـــــــه سکــــــــوت

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

خدایــــــا

تنهـــــا تــــو را دارم

تنهـــــــایم مگـــــــذار.

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

fـه سَلامَتیِ اون دُختَرایی که وَقتی باهات میان بیرون خودِشونَن،

هَمونایی که یه خَروار آرایِش نِمیکُنَن چون خُودِشونُ قَبول دارَن،

همونایی که مُدِلِ ماشینِت یا داشتَن و نَداشتَنِ ماشینِت بَراشون

مُهِم نیست !

چون خُودتُ میخوان نَه هیچ چیزِ دیگه ای،

هَمونایی که کَتونی میپوشَن چون بَراشون اِختِلاف قَدِشون

باهات مُهِم نیست،

هَمونایی که اونقَدر شُعورِشون میرِسه که میس نَندازَن و گِدایی

شارژ نَکُنَن،

هَمونایی که کِلاسِ اَلَکی نِمیذارَن،نَقش نِمیخوان بازی کُنَن،

آره،هَمین دُختَران که حَتی اَگه خِیلیَم کَم باشَن اَما بازَم دُختَرایی

هَستَن که خِیلی اَرزِش دارن.....

sun_qazvin
sun_qazvin
۱۳۹۴/۰۸/۲۴

دیشب رفتم پیش طبیب از شدت طب

شش بوسه نوشت از گوشه لب

گفتا دوتا صبح دوتاظهر دوتا شب

آنقدر بوسیدمش تا خسته شد

خسته از بوسیدن پیوسته شد

خواست لب بر شکایت بگشاید

لب نهادم بر لبش تا بسته شد

pesareiran
pesareiran
۱۳۹۴/۰۸/۲۳

خوشبخت کسی است که راه قدر دانی از خدمت دیگران را بلد است و شادی دیگران را به قدر شادی خود حس میکند.

pesareiran
pesareiran
۱۳۹۴/۰۸/۲۳

همه دوست دارند به بهشت بروند اما کسی دوست ندارد که بمیرد...!!

بهشت رفتن جرات مردن می خواهد