دیوار کاربران


amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

دوستت دارم!!!

عاشقتم!!!

دیوونتم!!!

بی تو نمیشه که نمیشه همین!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مناجات امیرساکت با خدا !!!

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

تکراری اما زیبا... به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را! شفیعی کدکنی

Aminkhaste
Aminkhaste
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

با سقوط دستای ما

در تنم چيزی فرو ريخت

هجرتت اوج صدامو

بر فراز شاخه آويخت

ای زلال سبز جاري

جای خوب غسل تعميد

بی تو بايد مرد و پژمرد

زير خاك باغچه پوسيد

فصلي كه من با تو ماشد

فصل سبز خواهش برگ

فصلي كه ما بي تو من شد

فصل خاکستری مرگ

تو بگو جز تو کدوم رود

ناجی لب تشنگی بود

جز تو آغوش کدوم باد

سایه گاه خستگی بود

بی تو باید بی تو باید

تانفس دارم ببارم

من برای گریه کردن

شونه هاتو کم می یارم

چشم تو با هق هق من

با شکستن آشنا نیست

این شکستن بی صدا بود

هر صدایی که صدا نیست

ای رفیق ناخوشی ها

این خوشی باید بمیره

جز تو همراهی ندارم

تا شب از من پس بگیره

با تو بدرود ای مسافر

هجرت تو بی خطر باد

پر تپش باشه دلی که

خون به رگ های تنم داد

فصلی که من با تو ما شد

فصل سرد خواهش برگ

فصلی که ما بی تو من شد

فصل خاکستری مرگ,amiin

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

دیالوگ... ﻧﺎﺩﺭ :ﻣﻦ ﭘﺪﺭﻣﻮ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﻭﻝ ﮐﻨﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﺑﮕﻢ؛
ﺳﯿﻤﯿﻦ :ﻭﻟﯽ ﺯﻧﺘﻮ... ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﻭﻝ ﮐﻨﯽ!
ﻧﺎﺩﺭ :ﻣﻦ ﮐﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺗﻮ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﻮﻧﺪﯼ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ، ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ
ﻣﻦ ﺩﺍﺩﺧﻮﺍﺳﺖ ﻃﻼﻕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ!
ﺳﯿﻤﯿﻦ :ﺍﻭﻥ نمی فهمه ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺴﺮﺷﯽ...
ﻧﺎﺩﺭ :ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺍﻭﻥ ﭘﺪﺭﻣﻪ...
(جدایی نادر از سیمین)

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۹

گفت : اگه این یکی هم دختر بشه دستاشو قطع می کنم

خدا بهشان پسری داد که دست نداشت

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۹

حکایته عاشقانه من کوتاست...

من عاشق او بودم

و..!

او عاشق او...

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۹

چه سکوتیست انگار هیچکس در دنیا نیست

و شاید....!

من در دنیای هیچکس نیستم...

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۹

مواظب باشید به چه کسانی دست میدهید

تا همه چیزتان را از دست ندهید!

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۲۷

باران که باشی
گاهی دلتنگ می شوی
برای آغوش دریا
برای بازی با موجها
برای ماهیها
باران که باشی
دلت پرمی کشد برای آسمان
برای رهایی اززمین
زمینی که هیچ بارانی دیگر توان پاک کردنش راندارد
به خورشید می پیوندی برای آنکه به آسمان برسی

fardin66
fardin66
۱۳۹۴/۰۴/۲۷

. .
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم:
غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد

من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی
چه‌بسا طعنه‌زدنهای تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده ست به من، باور کن
هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعى كردم كه بفهمانم و فهمیده نشد . ...