بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
فراموشی...
- تعداد نظرات : 25
- ارسال شده در : ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
- نمايش ها : 403
صبح از خواب بیدار میشوی و صورت نشسته زره جنگ میپوشی و آغاز به جنگیدن میکنی ...
با لشکرِ غمها ، لشکرِ دلتنگیها ، لشکرِ نگرانی های آینده ، لشکرِ خاطرات ، لشکرِ گذشته ، لشکرِ نیازهای عاطفی ، لشکرِ مادیات ، لشکرِ شکستها و اصلاً گاه لشکرِ خوشبختیها و پیروزیها ...
یک روزهایی آدم به خودش میآید و میبیند آنقدر درگیر جنگ بوده که خودش را فراموش کرده است!
وسطِ این همه جنگ ، یک روز دلمان برای خودمان تنگ میشود ...
به آینه نگاه میکنیم و بعد خودمان را میبینیم که با بُغض میگوید که " فلان فلان شده ، مگر برای من نمیجنگی؟ پس چرا من را نمیبینی؟!
چرا من را فراموش میکنی؟!
چرا وسطِ جنگ من را گُم میکنی؟!
چرا اصلاً به من شمشیر میزنی؟ "
الحق که بدترین نوع دلتنگی این است که آدم دلش برای خودش تنگ شود ...
این دلتنگیِ کذایی از دلتنگی برای مادر و پدر هم بدتر است...
یک روزهایی باید زره را از تن در بیاوریم
دستِ خودمان را بگیریم و ببریم گردش به صرفِ بستنی و چلوکباب ، بی هیچ جنگ و هیاهو...
#کیومرث_مرزبان
خیلی زیبا بودش
لایک
یادش بخیر موقع زدن این بلاگ
حرفی نمیمونه خیلی زیباست
لایک
ممنون از وقتی که گذاشتین
نوع متن های که انتخاب میکنی واقعا عالی
حرفی نمیمونه خیلی زیباست
لایک
{H}
تشکر
ممنونم
تشکر
جالب بود
مرسی عزیزم..
:)
دیر رسیدم..
مرسی عزیزم..
مرسی...
من که خیلی وقته دلم برای خودم تنگ شده...
:(
حکایت خیلی از ماهاست...
ممنون از شما
واقعا عالی بووود...
مرسی...
من که خیلی وقته دلم برای خودم تنگ شده...
قشنگ بود ممنون :-*
مرسی مریم جان
چلو کباب که نه ولی اگه بخوام چیزی بخرم قطعا از خودم میپرسم چی دوس داری برات بخرم بعد طی مراسمی تقدیمم میکنم
قشنگ بود ممنون
مرسی سحرجان
تشکر زیبا بود
مرسی خانومی
{67}
کاش...
ممنون خزان عزیز
ای کاش میشد جنگ ریشه کن شه. چه از درون چه بیرون...
مرسی خانومی
ممنون عزیزم
ممنون از شما
ممنون عزیزم
عالی بود ممنون