توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
بعضی ها...{تقدیم به اون نفهمهای که حرمت کوچکی بزرگی سرشون میشه کاو به دنیا میان خر از…
- بعضیا مثه پادَری می مونن! باید روشون وایسی کفه کفشتو تمیز کنی و از روشون رد شی، این کارو نکنی فکر میکنن فرشن! بعضیا فکر میکنن نابِ نابِ نابن ولی گاوِ گاوِ گاون بَعضــیآ هَمچیــن خودشونـو میگیـــرَن اِنگـآر دے اُڪـسیـد ڪـربــن میگیـــرَن اُڪـسیـــژن خآلـِـص پَسـ میــدن ... در حـآلــے ڪـﮧ تــو بهتریـטּ شَرآیط بــﮧ عُــنوآنڪـود بـه درد چـَرخه هَستــے میـخورن... باید به بعضی ها گ…
"از هیچ"
- از هیچپرت می شوم اینجاو دانه ات را باداز هیچ کجای بالا دسترها می کند روی دامن امنمتو ریشه می زنی در منسبز می شویو روی کتف های تو لانه می سازمبرای روز مبادابرای گریه های طولانیبرای لحظه های کوتاهیکه با تو قهر خواهم کردو بعد از آشتیزمین دوباره همان گلوله ی آبی ستکه رها مانده در بلندی اعماقچقدر زیر پایمان خالی ستو آسمانچه قدر خالی تر …
"حدس"
- و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني و قصر کوچك دل مرا خراب ميكني سر قرار عاشقي هميشه دير کرده اي ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني من از کنار پنجره تو را نگاه ميكنم و تو به نامديگري مرا خطاب مي کني چه ساده در ازاي يك نگاه پاك و ماندني هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام تو کمتر از غريبه اي مرا حساب ميكني و کاش گفته بودي از همان نگاه اولت که بعد من دوباره دوست انتخاب مي کني …
"بخند عشق من"
- عشــق همین خنده های ساده ی توست وقتی با تمام غصه هایت میخندی تا از تمام غصه هایم رها شوم...
"زندگی"
- فواره وار،سر به هوایی و سر به زیر چون تلخی شراب،دل آزار و دلپذیر ماهی تویی و آب؛من و تنگ؛روزگار من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر پلک مرا برای تماشای خود ببند ای ردپای گمشده باد در کویر ای مرگ …
"سرگردان"
- زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمیبینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و …
"احساس"
- من اکنون احساس میکنم، بر تَلِ خاکستری از همۀ آتش ها و امیدها و خواستن هایم، تنها مانده ام. و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم. و اعماق آسمان ساکت را می نگرم. و خود را می نگرم. و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ، این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است، و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو اینجا چه می کنی؟ امروز به خودم گفتم: من احساس می کنم، که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد. همین و همین. &n…
"شما"
- و شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید، پس از این جز سکوت، سخنی نخواهم گفت. و شما ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید، پس از این،جز سطور سپید نخواهم نوشت. و شما ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیش ترم تا آن گاه که غایبم، پس از این مرا کم تر خواهید دید.…
"بهانه"
- همه ی طبقات آسمان ها را عروج کردم و هیچ نیافتم. بر همه ی دریاهای غیب گذشتم و از هر کدام مشتی برگرفتم. همه ی چشمه سارهای بهشت عّدن را سر کشیدم. از همه ی جرعه ها نوشیدم. چهره ام را در زیر همه ی باران های بهارین ملکوت گرفتم و قطره هایی را مزه کردم. ازآب غدیرهای بلورینی که در دل کوه ها و سینه ی دشت های بی کرانه ی ماورءا، پراکنده بود چشیدم، اما زلالی هر کدام را که می دیدم، خوش گواری…