شازده کوچولو گفت:

بعضی کارا

بعضی حرفا

بدجور دل آدمو آشوب میکنه

گل گفت مث چی؟



شازده کوچولو گفت:

مث وقتی که

میدونی

دلم برات بی‌قراره

و کاری نمیکنی...

دلم می خواد برم یه جایی پشت به دنیا بشینم

زانو هامو بغل کنم بگم خدا من دیگه بازی نمیکنم

ى کاغذ سپید که همه ى دردهاى مرا به دوش می کشى

یکبار دیگر رویت مینویسم دوستش دارم به عشقم

اى کاش می دونست چه حالى دارم

دیگرعاشقانه نمی نویسم

اگرنوشتم مخاطب خاص ندارد

چون کسی ارزش خاص بودن راندارد

خوشــا آنانکه تن از جان نداننــد
تن و جانی بجز جانان ندانند
بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشــتن درمان ندانند بابا طاهر

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ بابا طاهر

خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکــه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشـــان بی بابا طاهر

مرا نه سر نه ســــامان آفریدن
پریشانم پریشــان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند بابا طاهر

به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم بابا طاهر

تقدیم ب دوست خوبم