. بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بیوفاست. (حضرت علی علیهالسلام)
- جنسیت : مرد
- سن : 32
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : هیکل ورزشی
- اندازه قد : 1.80
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : ساده
- سيگار : نمیکشم
- وضعیت زندگی : با دوستان
- اجتماع : خيلي خود بين
- زبان : فارسی
- برنامه مورد علاقه : برنامه هاي ورزشي
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی ارشد
- نوع رشته : فنی و حرفه ای
- درآمد : معرکه
- شغل : انتخاب كنيد
- وضعیت کار : بیکار
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : رفتم
- شوخ طبعی : اخمو
- درباره من : مهین بی انصاف چرا بلاگم کردی؟
- علایق من : دعوا
- ماشین من : الاغ
- آدرس وبلاگ : bardeabos
- غذای مورد علاقه : کباب بختیاری
- ورزش مورد علاقه : اسب سواری
- تیم مورد علاقه : پرسپولیس
- خواننده مورد علاقه : خودم
- فیلم مورد علاقه : فیلمی که بازیگر خوب توش بازی کنه
- بازیگر مورد علاقه : همه بازیگرا خوبن
- کتاب مورد علاقه : کتابهای تاریخی
- حالت من : خوشحال
- فریاد من : مهین بی انصاف چرا بلاگم کردی؟
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : آبان
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
مردی زنی بگرفت به روز پنجم فرزندی بزاد مرد به بازار رفت و لوح و دواتی بخرید او را گفتند این از بهر چه خریدی گفت طفلی را که پنج روزه زایند سه روزه مکتبی شود
عبید زاکانی
زشترروئی در آ ئینه به چهره خود مینگریست و میگفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد غلامش ایستاده بود و این سخن میشنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ میبندد.
عبید زاکانی
زشترروئی در آ ئینه به چهره خود مینگریست و میگفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد غلامش ایستاده بود و این سخن میشنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ میبندد.
عبید زاکانی
ﺑـــــﮧ ﺳﻼﻣﺘـــــﮯ ﻫﺮڪﺴﮯ ڪﮧ ;
ﺩﺭﻭﻧــــــــــﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺴــــــــــﻮﺯﻩ ..
ﺍﻣــــــّﺎ ﺗﺮﺟﯿـــــﺢ ﻣــــﯿﺪﻩ ﻟﺒﺎﺷـــــﻮ ﺑﻬـــــﻢ ﺑـــــﺪﻭﺯﻩ ..
ﺑـــــﮧ ﺳﻼﻣﺘـــــﮯ ﺳﻮﺍﻻﯾـــــﮯ ڪﮧ ،
ﭘُﺮﺳﯿــــــــــﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸــــــــــﻦ ﺍﻣــــــــــﺎ
ﺟﻮﺍﺑﺸﻮﻥ ، ﺑُـﻐــــــــــﺾ ﻣﯿﺸﮧ ﺗـــــﻮ ﺩﻟـــــﮧ ﺁﺩﻡ ..
زنی نزد قاضی رفت و گفت: این شوی من حق مرا ضایع میسازد و حال آنکه من زنی جوانم. مرد گفت: من آنچه توانم کوتاهی نکنم. زن گفت: من به کم از پنج مرتبه راضی نباشم! مرد گفت: لاف نزنم که مرا بیش از سه مرتبه یارا نباشد! قاضی گفت: مرا حالی عجب افتاده است، هیچ دعوی بر من عرض نکنند مگر آنکه از کیسه من چیزی برود! باشد آن دو مرتبه دیگر را من بر گردن گیرم!! عبید زاکانی