دیوار کاربران


khodaieman1
khodaieman1
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،

قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:

می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...

صبا
صبا
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

✦✦✦✦✦

مهم بودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شيوه خودت
با قوانين خودت
با باورها و ايمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برايشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی
حرفی برای گفتن دارند..
شاد باش و از زندگی لذت ببر.

✦✦✦✦✦

underground
underground
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

برایم مهم نیست چه می شود
به همه ی باورهایم سوگند
هیچ چیزی برایم مهم نیست
یک کلام !
من …
دست از دوست داشتنش نمی کشم

+5

shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

واسه من اول مهر

روز اول پاییز نیست

صدای دنگ دنگ زنگ مدرسه نیست

شروع جمع و تفریق نیست

واسه من اول مهر

روزیه که مهرت به دلم نشست

5+

shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

تو

نداشته منی ..!

وقتی تو نباشی

به چه کارم می آید

این همه آسمان …

5+

shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮﺍﻡ!

ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻦ

نبوﺩﻧﺖ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ …

khodaieman1
khodaieman1
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

khodaieman1 :
هیچکس بزرگ نیست
هیچ چیز عمیق نیست
هیچکدام ما مهم نیستیم دیگر
تنها سکوت سطحی خاک گرفته حجم این کتاب هاست که زنده است
زمان دروغ می گوید
....تاریخ زنده نیست
آرام نعره بزن...

آدم ها به بی شباهت به «آب» نیستند

اگر می خواهند زنده باشند و زندگی ببخشند

باید جریان داشته باشند، پیه برخورد با سنگها و سختیها را به تنشان بمالند

و شجاعت چشیدن گرم و سرد روزگار را داشته باشند

تا باران بشوند و بر جهان ببارند

وگرنه انسانها و ملتهایی که تحمل سختیها را ندارند حتی خودشان را هم نمی توانند نجات دهند،

مرداب می شوند و می گندند.

khodaieman1
khodaieman1
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

سعی نکن تو زندگی بهترین قطارو سوار بشی ، سعی کن بهترین ایستگاه پیاده بشی . . .

khodaieman1
khodaieman1
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می تو...نم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... ( *)می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد

khodaieman1
khodaieman1
۱۳۹۳/۰۹/۲۳

دیوار ها هم عاشق میشوند، یادگاری ننویسید اگر قصد برگشتن ندارید . . .