دیوار کاربران


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود بازآمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت ، گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا ، ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

niloofaraaneh
niloofaraaneh
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست اگر چه کوتاهترین شبش یلدا باشد . . .

آسمان دلتان آبی
وجودتان سبز و خدایی
هر لحظه فرداهایتان طلایی

سال نو مبارک

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد !
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چقدر ننشستیم !
چه قلب ها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سال ها شد و رفت
چه لحظه که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار ... نشد !
قرار شد که بیایی قرارِ من باشی
دوباره زیرِ قرارت زدی ؟! قرار نشد ...

abd
abd
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

صدا،صدای شکفتن، صدا،صدای بهار

صدای چلچله، چشمه، صدای پای بهار

صدای کف زدن برگها، که میخوانند

سرود سبز ترین سبزه، در هوای بهار

سرود سرخ شقایق، که همچو فواره

کشیده است سر از حوض وبرکه های بهار

سرود آبی وسبزوطلائی گلها

تنیده در نفس ونغمه وصدای بهار

گرفته نرگس خمار، ساغر ومی را

به جرعه نوشی مستانه، پا به پای بهار

به رنگ سرخ وسفید، این عروسکان چمن

چه شیک پوش وقشنگند در ردای بهار


abd
abd
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

صدا،صدای شکفتن، صدا،صدای بهار

صدای چلچله، چشمه، صدای پای بهار

صدای کف زدن برگها، که میخوانند

سرود سبز ترین سبزه، در هوای بهار

سرود سرخ شقایق، که همچو فواره

کشیده است سر از حوض وبرکه های بهار

سرود آبی وسبزوطلائی گلها

تنیده در نفس ونغمه وصدای بهار

گرفته نرگس خمار، ساغر ومی را

به جرعه نوشی مستانه، پا به پای بهار

به رنگ سرخ وسفید، این عروسکان چمن

چه شیک پوش وقشنگند در ردای بهار


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

بیهوده تلاش می کند بهار
وقتی تو لبخند بر چهره نداری ...

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۵

هوا هوای بهار است و باده بادۀ ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی ، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشتهْ روی من ، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ، ای شراب عشق بجوش
به بزم سادۀ ما ، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۳/۱۲/۲۴

صبرت که تمام شد ، نرو

معرفت تازه از آن لحظه آغاز میشود . . .

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۴

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را ضرر‌ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۴

گاندی خطاب به همسرش:
خوب من هنر در فاصله هاست...
زیاد نزدیک به هم میسوزیم و زیاد دور از هم یخ میزنیم.
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من میخواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من بایدبهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من...
خوب من هنر عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها...
زندگیست دیگر...
همیشه که همه رنگ هایش جور نیست.
همه سازهایش کوک نیست.
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید.
حتی با ناکوک ترین ناکوکش.
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن.
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمیگردد.
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و میروند و همیشگی نیستند
. به این سالها که به سرعت برق گذشتند
به جوانی که رفت
به میانسالی که میرود
حواست باشد به کوتاهی زندگی.
به زمستانی که رفت.
بهاری که دارد تمام میشود کم کم.
ریز ریز.
آرام آرام.
نم نمک...
زندگی به همین آسانی می گذرد
ابرهای آسمان زندگی گاه می بارد گاهی هم صاف است
بدون ابر بدون بارندگی.
هرجور که باشی