دیوار کاربران


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۸

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﯼ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﻣﯿﺰﻧﻢ !
ﭼﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ !
ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺪ !
ﻭﭼﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﮐﻪ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺵ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯿﺒﺮﺩ !..
ﭼﻪ ﻓﮑﺮﻫﺎ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﻓﮑﺮﻫﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﻓﺮﺳﻮﺩ !..
ﭼﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺑﺮﻟﺒﺎﻧﻢ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺖ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﺯ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪ !..
ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ !..
ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﺷﺪ ﻭ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﮐﻪ ﻓﮑﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺮﮐﺮﺩﻭ
ﻧﺸﺪ !..
ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﮐﻪ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺸﺎﻥ !..
ﻭﭼﻪ .....
ﻭ ﺳﻬﻢ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ !...
ﮐﺎﺵ ﺍﺭﻣﻐﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﺪﺍ ...
ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍيتان ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ..

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۸

آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
می زند نغمه
نیست معلومم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانه های بهار

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۳/۱۲/۲۷

هرگز بخاطر اینکه کسی احساس کند در اوج است، خودتان را خوار و ذلیل نکنید

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۷

ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده

گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو

نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده
بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام

گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من

لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا

اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده
تا چند خونریزی کنی با عاشقان تیزی کنی

خود قصد تبریزی کنی آن دل که بردی باز ده

از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم

نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۷

او قول داده بود که لیلا نمی رود
مال من است ، بی من از اینجا نمی رود
او گفته بود آدم و حواش می شویم
سوگند خورده بود که فرداش می شویم
او قول داده بود که موسی رفیق ماست
عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست
ترسی نداشتیم که از بت پرست ها
مردی تبر به دست فرستاد پیش ما
او قول داده بود فقط عاشق منی
علم منی ، شعور منی ، منطق منی
آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب ، بد
بی اذن او که رود به دریا نمی رود
اما عجیب رود به دریا رسید و رفت
بر صورت زمخت زمین خط کشید و رفت
فردا رسیده است تو رفتی بدون من
حالا تویی که تشنه ترینی به خون من
فردا رسید آدم و حوا تمام شد
« لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
دیگر تمام شد گل نازم تمام شد »

موسی عصاش را سر ماها شکست و رفت
با هر دو دست زد سرمان را شکست و رفت
قوم یهود بود ، سراسر شلوغ بود
عیسی زبان گشود که لیلا دروغ بود

ایوب بر خلاف همیشه عجول شد
آتش کشید در من و باران نزول شد
مرد تبر به دست مرا ترک می کند
تنها بت بزرگ مرا درک می کند !

موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد
دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد

دیگر خودم به جای خدا خالق توام
از این به بعد مثل خدا عاشق توام
اقراء ! به نام هر چه نمی دانی ازغزل
لیلای من نگو که پشیمانی از غزل
اقراء ! به نام لیلی و مجنون که قرن هاست
تمثیل های واقعی اشتیاق ماست
لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی !
چشم حسود کور ... تو ناموس عالمی !
از ابرها بخواه که باران بیاورند
حالا بلند شو ... همه ایمان بیاورند
از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد
از روشنای چشم تو انجیل می وزد
حالا حجاز ، دامنه ی روسری توست
این سرزمین بچگی و مادری ی توست
با پیروان واقعی ات خالصانه باش
تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش
بیت المقدس تو همین چشم های توست
عشق آفریدگار تو هست و خدای توست
دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن
دور لبان صورتی ات اعتکاف کن
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا . . .

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۷

معلم در کلاس از حسن سئوال کرد که در آینده دوست دارد چکاره شود، حسن جواب داد: آقا دوست دارم خیلی پولدار باشم و یک زن انتخاب کنم و براش بهترین منزل در تهران و لوکس ترین ویلا در شمال وشیک ترین لباس ها وجواهرات و گرانترین اتومبیل و بهترین امکانات زندگی را از هر لحاظ فراهم کنم! معلم گفت: بنشین و از اکبر پرسید: تو دوست داری چکاره شوی؟ او جواب داد: آقا اجازه؟ ما دوست داریم زن حسن بشویم...!!!

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۶

چند روز دیگر
امروز
پارسال می شود
کمی ساده
اندکی خنده دار
وقدری عادی !
امروز سالهاست می رود
و
ما همیشه
چشممان پی فرداست .
افسوس !
به فکر پاییز
تابستان را
و به فکر بهار
زمستان را
فدا می کنیم .
جشن می گیریم
عید می گیریم
و دوباره
همانی می شویم که بودیم
با اختلاف چند تار
موی سپید تر!

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۶

می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بيچاره دو چشم سياهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شب ها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم که وقت همآغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
می خواستم دريچه پژواک خنده اش
يا آينه مقابل آهش شوم، نشد
گفتم به خود که همدم تنهايی اش شوم
بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برای او
شيرين و تلخ قصه راهش شوم، نشد
می خواستم به شيوه ايثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود "هميشه" او می شوم ولی
حتی نشد که "گاه به گاهش" شوم...
نشد...

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۶

در این روزهای آخر اسفند
وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را
به احترام بنفشه ها
از سر بر می دارد
تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را
از آستین بتکان
و چشم های غبار گرفته اش را
با روزنامه های بد خبر دیروز
برق بینداز
تا تعبیر خواب های اردی بهشتی ات
راه زیادی نمانده است...

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۶

سال در پایان است...
نکند مهر تو با تقویم است...
من ز تقویم دلت باخبرم!!!
همه ماهش مهر است...
همه روزش احساس...
زنده باشی ای دوست
شادیت افزون باد...