بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    gh

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۱/۰۸/۱۷
  • نمايش ها : 370

عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ... خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟ چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟ من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟ وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟ عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد ... مي برد مژده آزادی زندانی را ، زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد سحری جلوه كند اين شب ظلماني را . پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش روح آزرده من مي رمد از بوی بهار بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد ... كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب ! سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه ! آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !