توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
خواب دیدم از تو دور شدم وای که عجب خواب بدی گفتم بیا با هم بریم گفتی که راهو بلدی هر چی صدات کردم نرو اما به جایی نرسید یکی یه جا فریاد میزد دیوونه از قفس پرید ساعت و لحظه هام گذشت چشام به کوچه خیره بود من منتظر بودم بیای خیلی دلم تنگ شده بود صبح که رسید بیدار شدم دیدم یه نامه روی در نوشته بودی که سلام مدتی رو میری سفر بغضی نشست توی گلوم خوابم یا این حقیقت بازم صدات کردم ولی دیدم سکوت جوابته گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزا دوباره باز میبینمش چه خوش خیال بودم خدا روزا مث یه دیوونه پرسه زدم تو کوچه ها شبا یه گوشه از اتاق گریه و آه بی صدا مثل همون خواب سیاه رفت و منو تنها گذاشت گفتن این قصه تلخ ارزش خوندن و که داشت
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !