بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    x

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۱/۰۸/۱۷
  • نمايش ها : 417

اشک یتیم روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت این اشک دیده ی من و خون دل شماست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گله آشناست آن پارسا که ده خَرَد و مُلک، رهزن است آن پادشا که مال رعیّت خورد، گداست بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راست

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !