بلاگ كاربران


تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه
۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…
بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنی

فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟

باشه  اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم !

فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...


 

 

11192044404871096155.jpeg

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


S00GI
ارسال پاسخ

چه بد...........

elisa20
ارسال پاسخ

kheyli narahat konande bod.......na tanha in 2khtar bache balke bachehaye ziadi mele fateme hastan
mer30

betsa
ارسال پاسخ
saeidbsaeid
ارسال پاسخ

fatimaa :
هـــــــــــــی خداااااااا

تو چته حالا

fatimaa
ارسال پاسخ

هـــــــــــــی خداااااااا

shadeh
ارسال پاسخ

ممنون حسن جان
خیلی قشنگ بود

saraiiiiiii
ارسال پاسخ

heiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

๓คh๓໐໐໓
ارسال پاسخ

خدایــــــــــــــــــــا

دستم بگیر تا دستی

گیرم

واقعا خیلی ناراحت کنندس

jester
ارسال پاسخ

متآسفم

maryam1352
ارسال پاسخ
مريم
ارسال پاسخ

اي واييييييييي

bardiya_tanha
ارسال پاسخ

آخی
کاش میشد هیچکی محتاج نباشه
کاش

PrincesSAYda
ارسال پاسخ

:ـ( آخی

nasim14
ارسال پاسخ
Raha_408
ارسال پاسخ



اي بابا...

hannaneh20
ارسال پاسخ