متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


داستان واقعی تأسف آور..بخونید..بدترین خیانت..



17-18دودختر ساله بودند. یه روز برای باران یه مشكلی پیش اومد كه نتونست بیاد مدرسه گویا درس آن روز هم بدون حضور در كلاس قابل فهم نبود.خلاصه سارینا به باران پیشنهاد كرد كه اگه دوست داره میتونه بیاد خونه اشون تا درس را برایش توضیح بدهد.




باران تا آن موقع به خانه ی سارینا نرفته بود و از طرفی میدانست كه از نظر دیگران سارینا دختر معقولی نیست ولی سارینا تا حالا بارها به خانه ی آنها آمده بود پس قبول كرد.

***

سارینا كلید را در قفل چرخاند.

- بیا تو.

- كسی خونه تون نیست؟!!؟

- نه.پدر و مادرم 2 روزه رفتن مسافرت تا 3-4 روز دیگه نمیان

سارینا به صورت باران نگاه كرد و خندید.

-چیه نكنه فكر كردی میخوام بكشمت؟؟؟

باران هم خندید.دو دختر در حالی كه حسابی از راه طولانی كه پشت سر گذاشته بودن خسته بودند روی مبل افتادند.

كمی بعد سارینا گفت :«برو یه دوش بگیر شاید یه كم حالت جا بیاد.منم تا تو بیای بیرون میرم یه سری خرت و پرت بخرم.»

از نظر باران هم پیشنهاد خوبی بود.با راه طولانی كه از مدرسه اومده بودند یه دوش حسابی حال شو جا می آورد.

چند دقیقه بعد از این كه سارینا رفت بیرون باران وارد حمام شد.

حدود 5 دقیقه بعد سارینا با 4 تا پسر به خانه برگشت.بعد از كمی پچ پچ با آن چهار نفر قرار شد حسام اول وارد حمام شود.


***

باران در حالی كه سرش بالا گرفته بود و از برخورد قطرات آب با صورتش لذت میبرد،صدای در حمام را شنید.فكر كرد

سارینا برگشته. داد زد :«اومدم.»

صدای در دوباره شنیده شد و بعد از آن صدای سارینا:«ـ یه دقیقه درو وا كن.»

باران در را باز كرد و با كمال ناباوری قد برافراشته پسری

حدوداً 23 ساله را در مقابل خود دید.پسر فرصت هیچگونه عكس العملی را به او نداد، بیرحمانه او را به داخل هل داد و خود نیز با او به داخل رفت.

از بیرون فقط صدای جیغ های بی امان دخترك به گوش میرسید.درچهره ی سارینا اثر هیچگونه پشیمانی دیده نمیشد،انگار این كاربرای او عادی بود.بعد از20 دقیقه حسام از حمام بیرون آمد و خطاب به سارینا گفت:

- دمت گرم دختر بود خیلی حال داد.چون دختر خوبی بودی به تو هم یه حال اساسی میدم.

- پس فكر كردی چرا آوردمت اینجا؟

سارینا و حسام وارد اتاق خواب شدند. این بار نوبت كامیار بود كه وارد حمام شود. حدود 20-25 دقیقه بعد كامیار هم اومد بیرون .

_ خوب بود اگه یه ذره كمتر جیغ میكشید بهتر هم میشد.و بعد از او نوبت بردیا بود.

بردیا وارد حمام شد نزدیك 35 دقیقه گذشت ولی او هنوز بیرون نیومده بود

***

صدای اعتراض فرشاد كه نفر آخر بود بلند شد:

_بردیا داداش مثل اینكه خیلی بهت حال داده.بیا بیرون دیگهb2ساعته اون تویی.

ولی صدایی از داخل شنیده نشد و بر خلاف دفعه های قبل اینبار از باران به جز جیغ كوتاهی كه اوایل رفتن بردیا به داخل حمام كشیده بود صدایی شنیده نشده بود.

_بررردیاااااااا.داداش دارم یه جورایی عصبانی میشم ها.

ولی باز هم صدایی شنیده نشد.

***

فرشاد خشمگین به طرف در حمام رفت و كامیار سعی در متوقف كردنش داشت اما فرشاد بلافاصله در را باز كرد و فریادی از ناباوری سر داد.سارینا و حسام بعد از فریاد فرشاد بلافاصله از اتاق بیرون آمدند . سارینا ملحفه ای را دور خود پیچیده بود و حسام هم زیپ شلوارش باز بود.سارینا به داخل حمام نگاه كرد و در جا خشكش زد.بعد از 30 ثانیه انگار تازه فهمیده بود كه چه اتفاقی افتاده جیغ كشید به گریه افتاد

***

بردیا رگ باران را با تیغ زده بود و با خون او چیزی روی دیوار نوشته بود و سپس خود را نیز كشته بود. 

نوشته ی روی دیوار این بود:




«نامردا ؛ چرا خواهر من؟؟؟

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


hamidreza1357
ارسال پاسخ

بچه بودم این داستانو شنیدم-الانم 27 سالمه
منتظر داستانای جدیدم
مرسی

elisa20
ارسال پاسخ

kheyli bad bod.......halam gerefte shod......vali mer30

kissme17
ارسال پاسخ

داداش این بلاگ رو من گذاشته بودم

shaghayegh000
ارسال پاسخ

اه نامرداي عوضي

fatimaa
ارسال پاسخ

واااااای خداااااایا
بخدا گریم گرفت

شـــوالیـه
ارسال پاسخ

داستانش آشنا بود ...
ممنون حسن جان

dante1
ارسال پاسخ

سلام رفیق
یه انتقاد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از این داستانهای غم انگیز تا کمی ترسناک نزار
فقط الکی وقت مارو گرفتی
چشم ادم هم خسته میشه رفیق
اصلا قشنگ نبود

tara20
ارسال پاسخ

خیلی دردناکه

antiboys
ارسال پاسخ

ElAhI BmIrAm
ElAaAaAaAaHi

Hasan1991
ارسال پاسخ

zahra114 :
داستانی تکراری که بارها وبارها تو سایت های مختلف خوندم وتذکر دادم که نذارید این داستانها س ک س مخفی داره وذهن خواننده رو درگیر میکنه
سعی کنید از این داستانها نذارید چون ترویج فساد وفحشاس .
ممنون

معذرت میخوام ولی این جور مساعل ممکنه پیش بیاد باید ذهن از یه چیزایی بترسه تا شاید به اینجور جاها کشیده نشه

Artaan
ارسال پاسخ

حقته
چند نفر به یه نفر

nasim14
ارسال پاسخ
zahra114
ارسال پاسخ

داستانی تکراری که بارها وبارها تو سایت های مختلف خوندم وتذکر دادم که نذارید این داستانها س ک س مخفی داره وذهن خواننده رو درگیر میکنه
سعی کنید از این داستانها نذارید چون ترویج فساد وفحشاس .
ممنون

Hasan1991
ارسال پاسخ

alizjon :
حالمو گرفتی

متاسفام داداش ولی اینجور کثافتایی هم پیدا میشن که برچسب انسانیت به خودشون چسبوندن

alizjon
ارسال پاسخ

حالمو گرفتی

Maryam1360
ارسال پاسخ

واقعاتأسف برانگیزبود‎:-(‎