بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
گندمی تو...
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۸/۲۵
- نمايش ها : 354
در زمین بی زمــــانی نا کجا آبادیم
شهروند روستای هر چه باد آبادی ام
سوی بی سویی،دو خلسه مانده تاژرفای خواب
پشت خلوتهاست آری ، پرسه ی اجدادی ام
گندمی تو! کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادی ام
حس نزدیکی آهو بوده ام با خون دشت
در میان حلقه ی آب و علف بنهادی ام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن ،آغوش ها بگشادی ام
چیست در رویای باد آواز شب هنگام عشق؟
آبشار زلف تو بر شانه ی شمشادی ام
سنگ بودم، مردگی می رفت تا خاکم کند
با دم گلسنگی ات دنیای دیگر دادی ام
از پری زادان شعر آغاز روز خلقتی
با خیالت دیو بند قلعه ی آزادی ام
گوش دار،اینک زمان از من نمکگیر صداست
در صدف های تهی در شور دریا زادی ام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
مو شکاف حیرت آمد تیشه ی فرهادی ام
تاب خوار جمعه ی جنجالی ام ،چون کوچه باغ
روح تعطیلی ست در رفتار کودک شادی ام
پیش آتش بازی چشمت زمستان قصه است
از تو می گویند پیران شب آبادی ام.
خواهش میکنم
ممنون