متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


روزگاری پیش دو دوستی که با هم خیلی صمیمی بودن  عاشق دختری پولدار میشند !!  یکی از این دو دوست کاری میکنه که دیگری که دوست خونیش بود با دختره اذدواج کنه

این دو باهم قرار میزارند که هر وقت دست هر کدوم تنگ شد به همدیگر کمک کنن @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بعد از چند سال پسره میره در خونه دوستش  تا ازش درخواست کمک کنه اما پیشکار دوستش میاد بهش چند تا فش و بد وبیرا میگه  !!!!!!11دوستش ناراحت میره تو پارکی میشینه و شروع میکنه به گریه کردن پیرزنی میاد کنارش میگه چی شده پسرم ؟ پسره همه جریان رو به پیرزنه تعریف میکنه

پیر زنه به پسره میگه که من هیچ فرزندی ندارم بیا تو پسرم شو تا اموالم بهتو برسه@@@@@@@@@ پسره قبول میکنه 

بعد از چند روز پیرزنه  به پسره میگه :سرمحله یه دختر خوب هستش بیا برات بگیرمش @@پسره قبول میکنه

روز عروسیش میبینه که دوست نامردش اونجاس !!!!!!!!!!!!!میره کنارش شروع میکنه به بدوبیرا گفتن

بعد این که پسره آروم شد  دوستش نامردش میگه: اون روز که اومدی  در خونم زنم  ناراحت بود اگه تورو اینجوری میدید ناراحت میشد به خواطرش  تو رو از در خونم  روندم اما اون روز که اون زن اومد کنارت و پسرش  شدی مادر من بود و اون دختری که باهاش اذدواج کردی خواهرم بود  و اون دوست به ظاهر نامردش ازش حلالیت گرفت و سال های سال در کنار هم زندگی کردن

منتظر نظراتون هستم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


saghar9017
ارسال پاسخ

بلاگ اول مبارکه

خیلی جالب بود

Fereshteh
ارسال پاسخ

قشنگ بود مرسی از شما. بلاگ اولت هم مبارک


aliakbar18
ارسال پاسخ

داستان قشنگی بود مرسی