متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران




قاصدک با ساقه اش در گفتگو
انچنان گرم محبت که نگو
آن یکی می گفت :با من بد مکن
جان برگت راه من را سد مکن
این یکی میگفت :تنها میروی؟
بی وفا تنها از اینجا میروی؟
قاصدک میگفت من دل داده ام
در مسیر راه باد افتاده ام
سالها در انتظار این شبم
جانم از عشقش رسیده بر لبم
گر ز دامانم نرانی دست را
می شکانی قلب این پابست را
دست از دامان یارش بر کشید
دید با چشمش که یارش میرود
تک گل و تنها نگارش میرود
قاصدک رقصان ز ساقه دور شد
چشم ساقه بر ره او کور شد

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Horoush
ارسال پاسخ

عالی عالی عالی =D>