دیوار کاربران


abd
abd
۱۳۹۳/۱۰/۱۹

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟
. صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
. در شـهر يکي کـَس را هوشيار نـمي بينم
. هـر يک بـدتر از ديگر، شـوريده و ديوانه

nataris21
nataris21
۱۳۹۳/۱۰/۱۸

ﺩﺧﺘﺮﻩ 30 ﺗﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺭﻩ 20 ﺗﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻭﯾﮋﻩ ,
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻫﻨﻮز ﺩﺍﺭﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ !!!!!!
ﺧﺏ لامصب !
.
.
.
.
.
.
.
ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ,
ﺗﻮ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﮑﺎﺭ کردﯼ ﮐﻪ!!! ))))))))

tanin1362
tanin1362
۱۳۹۳/۱۰/۱۸

گاهی وقت ها باید زد به بیخیالی !
از بار مشکلات شانه خالی کنی !
دراز بکشی و ساعت ها به آسمان خیره شوی...
پا روی پا بیندازی و هیچ کاری نکنی..!
یا اصلا، هر کاری که دلت خواست بکنی
مانند کودکی شوی،
بازی کنی، فریاد زنی، بهانه بگیری، بی هوا بخندی و هر وقت دلت خواست گریه کنی...
آری ! باید گاهی زد به بیخیالی !
آنقدر بیخیال که بتوانی لحظه ای زندگی کنی.

shabgardetanha
shabgardetanha
۱۳۹۳/۱۰/۱۷

عشـق بـه نظـر مـی رسـد کـه سریـع بـه وجـود مـی آیـد، امـا بسـیار کنـد رشـد میکـند.

هیـچ مـرد و زنـی واقعـا نمـی فهمـند عشـق کامـل چیسـت

تـا زمـانی کـه بـه مـدت یـک چـهارم قـرن از ازدواجشـان نگـذرد.

مارک تواین

nataris21
nataris21
۱۳۹۳/۱۰/۱۷

یه روزی هم میاد که دخترا کفشای پاشنه بلندو بذارن کنارو، به قد خودشون افتخار کنن!!!)))))))

emporio
emporio
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان
همه تقصیر من است این
و خودم می دانم
که نکردم فکری،
که تأمّل ننمودم روزی،
ساعتی یا آنی
که چه سان می گذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند:کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟
نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن؟
همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟
سر هر بام که شد خوابیدن؟
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟
هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست،چرا می آییم………؟
بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟
به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ،هیچکس نیز به من هیچ نگفت.
نوجوانی سپری گشت به بازی،به فراغت،به نشاط.
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه، که جوانست هنوز،
بگذارید جوانی بکند ،
بهره از عمر بَرَد کامروایی بکند.
بگذارید که خوش باشد و مست،
بعد از این باز ورا عمری هست
یک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند.
دیگری آوا داد : که چو فردا بشود فکر فردا بکند.
سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت ،
بگذرد امروزش،.... همچنین فردایش
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟
آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکّر، نه تعمّق و نه اندیشه دمی،
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی.
چه توانی که زکف دادم مفت،
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.
قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش بَرَد،
لیک بیهوده تلف گشت جوانی
هیهات
آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند،
عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده،
ومرا می گفتند که چو آن ها باشم،
که چو آنها دایم
فکر خوردن باشم،فکر گشتن باشم،فکر تأمین معاش،
فکر ثروت باشم،فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم.
کس مرا هیچ نگفت
زندگی ثروت نیست،
زندگی داشتن همسر نیست،
زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست،
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم.
حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گُسَلَم
گام در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده
فارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل ،
مملو از عشق و جوانمردی و زهد
در ره کشف حقایق کوشم،
شربت جرأت و امّید و شهامت نوشم،
زره جنگ برای بد و نا حق پوشم
ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش ،
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم.
من شدم خلق که مثمر باشم،نه چنین زائد و بی جوش و خروش،
عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم
کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:
کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل،وقت پیری غافل
به زبانی دیگر:
کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت.

احساس می‌کنم بهترین لحظات عمرم داره می‌گذره
بدون اینکه کار «خاصی» انجام بدم...

nataris21
nataris21
۱۳۹۳/۱۰/۱۶

در اروپا معمولا دختر با کمی آرایش بیرون میره
در ایران معمولا آرایش با کمی دختر بیرون میره . . . !!!