متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    شب چو در بستم

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۳۹۴/۱۰/۰۳
  • نمايش ها : 516

"شب چو در بستم و مست از می ‌نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمی م‍رد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم

دل كه خونابه ی غم بود و جگر‌ گوشه ی درد
بر سر آتش جور‌ِ تو كبابش كردم

زندگی كردن من م‍ردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"


...
فرخی یزدی

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Fereshteh
ارسال پاسخ

زیبا

soobhsepid
ارسال پاسخ

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از هر موج تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم ...
مرسی دوست عزیز شعر فوق العاده ای بود ممنون

๓คh๓໐໐໓
ارسال پاسخ

زیبـــــاست

مـمنــــــــــــــــون


mahtab322
ارسال پاسخ

بسيار زيبا....