متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


یک شعر زیبا

 
یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
نگاهش می‌کنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می‌دارم...

ولی افسوس او هرگز نمی‌داند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می‌دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند


 " فریــدون مشــیری "

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


00arminkarimi
ارسال پاسخ

خیلی زیبا بود
مرسی ابجی

↩ᄊªフ¡Ð☯
ارسال پاسخ
shahrooz005
ارسال پاسخ