دیوار کاربران


ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

زندگی بی “تـــو”
.
چه فرقی میکند با مرگ…
وقتی نیستی,
هیچ چیز نیست
.
.
.
هیچ چیز!

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

گاهی “دوست داشتن” پنهان بماند قشنگ تر است
دوست داشتن را باید کشف کرد درک کرد، و از آن لذت برد

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من

در آن لحظه که هیچکس نیست

با من از تو می گوید ولی درد من این است که دیریست باران نمی بارد

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﺁﺯﺍﺭﻧﺪ
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺎﻏﺬ ﺳﻤﺒﺎﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﺮﺍﺷﻨﺪ
ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺷﻤﺎ
ﺻﯿﻘﻠﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﻕ
ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ
ﻣﺴﺘﻬﻠﮏ ﻭ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ!
ﭘﺲ ﭼﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﺵ ، ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺒﺎﺵ
ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ، ﻣﺸﺘﯽ ﮐﺎﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ
ﺑﺎﺩﻫا ویادها...

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

ما آویخته میان یک لبخند و یک اشکیم.

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

مقام نیست که ما را می سازد بلکه ما هستیم که مقام را میسازیم

برده می تواند مردی آزاد باشد ، جبار و خود کامه میتواند برده باشد

ما خود مقام و موقعیت را ، پست یا عالی می سازیم.

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

مثل کوری که شب ها نیز
عینک از چشم بر نمی دارد
بی اختیار
کفش هایش را به پا کرد و خوابید
کمی خسته بود
از "کاش..."
از "اگر..."
دیوانه ی رقص روی آتش بود
با پای برهنه
صبح روز بعد
کفش هایش کمی خاک آلود بود و
پاها تب زده

ـــ هی بی نشون!!!کاش..

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم …
تا تو آمدی و عشق بارانی ات را نثار
لحظه های ابری ام کردی، و من …
هنوز که هنوز است به شوق هوایت، با
قناری ها آواز عشق سر می دهم …

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

چه میداند کسی شاید در آن شب
که چشمانش به تاریکی درخشید
نگاهش انتظار دیگری داشت
که یکدم در نگاهم ماند و لغزید
چه میداند کسی شاید در آن روز
که دزدانه به چشمم چشم میدوخت
بر لبانش حرف دیگری داشت
نگاهش از نگاهم داشت میسوخت….

ariia
ariia
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

برای تو می نويسم
برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هيچ گاه با
کوهها قهر نمی کنی
برای تو که پنجره را به خاطر ديدن خورشيد دوست داری و به
ياس به خاطر اينکه بوی يار را دارند احترام می گذاری
در تنهائی سرشار از حضور صميمانه تو اينك من اعتراف ميکنم
در اين اتاق ساکت تاريک؛
هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم
اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد
اگر فرصت نوشتن را از من بگيرند مثل درختی که به شوره زاری
دور تبعيد شده باشد از ريشه خشک می شوم.
اگر کلمات از من بگريزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم
من شب و تنهايی را با کلمات دوست دارم.
برای تو می نويسم
آيا نامه های مرا می خوانی؟
برای تو می نويسم
. برای تو که از همه بهارها به فروردين نزدیکتری
برای تو که از همه شادیهای زندگی به شعف و شادی نزدیکتری.
برای تو که پاييز را نيز دوست داری و زمستان را از خانه ات
نمی راني ...........