متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


(میدانم زیاد هست حرفهایم، میشود یک مشت حوصله خرجشان کنید؟؟؟) . . . . . . بعضی ها دلشان کم سن و سال است،زود غوغا به پا می شود تویش. آخر، غصه های یک دنیا آدم را جمع کرده اند توی این دل،دوست داشتنشان را هم. بعضی ها صبور بار آمده اند،دل آشوبه هایشان مال خودشان است،تنهایی هایشان را به رویشان نمی آورند،بلدند توی بساطشان چند لبخند برای روز مبادا نگه دارند،بلدند یواشکی دخترانگی کنند. بعضی ها خیلی بی صدا گریه می کنند،خیلی بی صدا،جوری که گاهی خدا هم صدایشان را نمی شنود،جوری که گاهی دلشان خیلی می سوزد برای خودشان،وقتی می گویم خیلی،یعنی خیلی ها! نمی دانم دقیقا" کی بود، ولی وقتی حواسم را جمع کردم شده بودم یکی از این بعضی ها و نفهمیده بودم.نمی دانم دقیقا" کی بود،ولی به خودم که آمدم دیدم از من یک جفت چشم بی روح مانده،یک دل ِ ناآرام،یک خنده ی بی روح و چند چیز ِ به درد نخور مثل همین ها که گفتم. می دانید؟ گاهی توی یک چشم به هم زدن ورق برمیگردد.انگار که زلزله آمده باشد توی روزگارت! و تو مات مات نگاه میکنی،داغ ِ دلت که تازه باشد،از دست دادن را نمی فهمی،باورش نمی کنی،همینجور هی تو نگاه میکنی،هی زیر آوار دنبال نفس میگردی ... و هی دلت خم می شود،خم تر و ظریف تر و شکننده تر اینجا که می آیم یادم می رود این من ،زلزله آمده توی روزگارش.یادم می رود که من آن من ِ قبلی نیستم.که دیگر بلد نیستم سهم بغض هایم که بیشتر از توانم شد،سرم را بگذارم روی سینه ی پدر و صدای هق هقم تا چند خانه آن طرف تر برود.که دیگر نمیتوانم دردهایم را جمع کنم توی دست هایم و دانه دانه بریزمشان توی بغل ِ مادر. فراموش میکنم یکی نبودنم را می خواهد، فراموش میکنم چقدر بی پناه گریه کرده ام در این اتاق چند متر در چند مترم،که چه شب ها دلم یک نفر فقط یک نفر خواسته برای حرف های نصفه نیمه ام. یادم نمی آمد از کجاها می شود به کجاها رسید و دم نزد. اینجا را دوست دارم،آدم هایش را بیشتر... از وقتی یادم می آید گریه کرده ام دقیقا" برای آدم بد های قصه ی زندگی ام. پناه شده ام درست برای آن ها که توی بدترین ِ بی پناهی ها،جای خالی شان بدجور توی ذوق می زد.همان لحظه هایی که خودم در به در دنبال یک "بودن" می گشتم برای تکیه کردن،به دیگری گفته ام روی بودنم حساب کند.من حتی گاهی دلتنگ شده ام برای آدم هایی که اسم شان قلبم را از کار می اندازد.من توی لعنتی ترین روزها یادم نرفته آن دیگری با کدام کلمه ها بند می آید باران ِ چشم هایش.یادم نرفته برای دلداده های این حوالی نماز بخوانم.نمی دانم کجای راه را اشتباه آمدم که این ها را یادم نرفت ولی علایق ِ ریز دنیای خودم،آرام آرام از یاد همه رفت. روزهاست زخم میخورم اما دل دل میکنم برای نوشتن این جمله ها.این بار اما ... آمدم که بنویسم شاید اندکی نوشتنشان بار دلم را سبک کند... گاهی یک تلنگر،یک حرف ِ ساده هم کافی ست برای شکستن بعضی چیزها.گاهی یک بهانه کافی ست برای گذاشتن و گذشتن... تمام قد تعظیم به پاس ِ همه ی بودن هایتان که آرام دل هستید برایم....

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

بسیار زیبا و قشنگ

سپااااس عزیزم

shadi1357
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود عزیزم
حرف دل خیلی هاست

mina0073
ارسال پاسخ

گاهی یک تلنگر کافیست............

ممنونم حرف دل بود