دیوار کاربران


Mehran58
Mehran58
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

سلام
اگه ساکن اصفهان هستید پیشنهاد می کنمیه نگاهی به برنامه های گروه ما بندازید چون از همین الان شما هم دعوتید

Nilsa
Nilsa
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

مهم نیست که دیگر باشی یا نه…مهم نیست که دیگر دوستم داشته باشی یا نه…مهم نیست که دیگر مرا به خاطر آوری یا نه…مهم نیست که دیگر تو را با دیگریببینم یا نه …مهم این است …زمانی که دلت میگیرد …زمانی که تنها می شوی …چگونه و با چه رویی سر به آسمان بلند میکنی و می گویی

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۲۵

به زندگی دست می کشم

به دکمه ها، به لباس ها

و تو را در تاریکی جستجو می کنم

یکی یکی رویاهایم را به خاطر می آورم

احساس می کنم با زندگی کنار آمده ام

به خاطر تو می خواهم در سرمای زیادی بایستم

سرم را از هر کجای مرگ که باشد

بیرون می آورم

و به تو خیره می شوم

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۲۴

دست از

چرا و چاره و چمچاره

می شویم و زل می زنم به جهل رابطه

بیخودی متاسف نباش

تو آمده بودی که بروی اصلا!

تو چه می دانی چه ترسی ست

ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟

تو چه می دانی

چه ها که نمی کند این ترس؟

بیخودی لبخند نز

Nilsa
Nilsa
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

به سلامتیه لبخندی که کمکت میکنه تا برا همه توضیح ندی حالت داغونه !

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۲۰

وقتی نردبان "عقل" را میگذاری تا

به خدا برسی،

خدا سر نردبان را می گیرد مبادا بیفتی!

اما وقتی که "دل" را نردبان می کنی

تا به او فقط کمی نزدیک شوی

پای نردبان را آنقدر تکان می دهد تا هراسان،

دلگیر و درهم و شکسته در آغوش او بیفتی....

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۱۸

خیال بوسه ای که اینجا

جا گذاشتی اش ،

بر لبانم سنگینی می کند ...

به خاک می افتم در مقابلت

فکر می کنی چیز دیگری هم

برای باختن دارم هنوز ؟

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

چه فرق مي کند با کدام لهجه درد مي کشم

هربار دوست داشتن

مرا ياد شکم هاي برآمده مي اندازد

و فکر مي کنم بايد به جاي عشق

براي دکمه هايم دليل محکم تري مي آوردم

زن

زاييده نمي شود

ساخته مي شود

و دختري که صداي گريه هاي عروسک تازه اش

از تمام شريان هايش عبور مي کند

چه دير مي فهمد اگر گل هاي چادر مادرش را

محکم تر بو مي کرد

هيچ وقت گم نمي شد

و چه زود ياد مي گيرد لالايي هاي تازه اش را

بايد خرج آجرهاي خانه اش کند

تا مدادهاي رنگي دخترش

سقف ها را با درد کمتري روي ديوارها بکشند

مي دانم

قرار بود هيچ وقت براي تو لالايي نگويم

تا صبح ها به خاطر پرهاي خيس بالش من

به رنگ آسمان شک نکني

و به آوازهاي غمگين پرنده هايي

که هرشب تخم هاي شکسته مي گذارند

قرار بود هيچ وقت لالايي نگويم

چيزي نگويم

اما در گلويم آوازهاي هزاران پرنده ي مرده گير کرده است

و زندگي دست هايش را

هر شب دور گردنم قفل مي کند و کليدش را

خانه هاي کوچک نقاشي هاي تو قورت مي دهند

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

دو دقیقه اومدیم زندگی کنیم، همه‌ش امتحان و حکمت الهی بود

والا به خدا

+5

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

تا ماه

این ماهِ ولرم دوگانه

دیوانه‌ی من است

ترسی ندارم

که رخساره در لمس قرینه‌ی لغزانش نهان کنم

اما وای که اگر باد

از این رازِ سربسته

بویی بُرده باشد

پرندگانِ حکایتِ عام‌الفیل

سنگسارمان خواهند کرد.

هی تراشیده‌ی باد و بلور، لیموی گَس

مگر مَنَت به ترانه تمام کنم

ورنه کو برگزیده‌ای

که شاعرتر از این تشنه‌ی خلاص

از قاف و غینِ این همه قَدِغَن بگذرد.

خودت بگو:

زنجیر اگر برای گسستن نبود

پس این دست‌های بسته را

برای کدام روزِ خسته آفریده‌اند.