دیوار کاربران


raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۸/۱۶

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

dada1animal
dada1animal
۱۴۰۲/۰۷/۲۸


─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
۱۴۰۲/۰۷/۲۷

سلام به روی ماهت
ممنون شما خوبی

helya
helya
۱۴۰۲/۰۷/۲۳


آرش
آرش
۱۴۰۲/۰۷/۲۲


seldaaa
seldaaa
۱۴۰۲/۰۷/۱۸


Powerman
Powerman
۱۴۰۲/۰۷/۱۷

سلام
صبحتون بخیر روز خوبی داشته باشید

Scorrpioon
Scorrpioon
۱۴۰۲/۰۷/۱۶

raha1374 :
دیواری برای دوستت بنویس...

اگه میخوای موفق بشی از ریسک کردن نترس..

raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۷/۱۵

«نیلوفر» با اولین نسیم صبح از خواب برمی‌خیزد
شبنم با چشم‌هایی حیرت‌زده، گونه‌‌اش را لمس می‌کند و در آغوش آفتاب تبخیر می‌شود
شاپرک با نگاهی پر از ستایش، بَر گِردش پر می‌زند و خود را در ژرفای آسمان محو می‌کند
ماهی کوچک با نفس‌های حبس شده در سینه، برای تماشایش قد می‌کشد بالا می‌رود و دوباره خود را در دل آب جا می‌کند

همه؛ نیلوفرانه زیستن را می‌ستایند
اما چه کسی می‌داند؟
که او خسته از رکود و تاریکیِ مرداب
دلش اندکی آفتاب، اندکی جاری شدن، اندکی آسمان، اندکی پرواز می‌خواهد...

Fereshteh
Fereshteh
۱۴۰۲/۰۷/۱۳

حتما