دیوار کاربران


↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۴/۰۸

★ ___★ ___★ ___★★★❤★+5★❤★★★ ___★ ___★ ___★

armitagh
armitagh
۱۳۹۳/۰۴/۰۴

ته تنهایی همین جاست که میگن

این همون آخر دنیاست که میگن

خودم با خودم زندگی می کنم

خودم میگم و هی خودم می شنوم

دلم خیلی از دست دنیا پره

صدای تورو دیگه کم می شنوم

خودم با خودم درد و دل می کنم

تا از گریه، از غصه خوابم بره

armitagh
armitagh
۱۳۹۳/۰۴/۰۳

بَعضے وَقتآ دٍلـت میخوآد
دَستآتو بذارے زیرٍ چونَت
چشم تو چشم خُدا بشے
زُل بزنے و بهش بگے
'کہ چـــــــــے مَثــــــــــــــــــــلا ؟

parham36
parham36
۱۳۹۳/۰۳/۲۸

يادت هست وقتي خدا داشت بدرقه ات ميكرد بهت چي گفت؟ "جايي كه ميري مردمي داره كه مي شكننت,نكنه غصه بخوري! من همه جا باهاتم,تو تنها نيستي.تو كوله بارت عشق ميذارم كه بگذري,قلب ميذارم كه جا بدي,اشك ميدم كه همراهيت كنه و مرگ كه بدوني بر مي گردي پيشم."

SR13
SR13
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

کلا با خرسا حال می کنم ۶ ماه میخوابن ۶ ماهم میرن ماهیگیری کلا تو عشق و حالن .

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا
خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او
هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري خداست

Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

http://www.hamkhone.ir/member/7469/blog/view/123137--/
زندگی بی تو

mahrad
mahrad
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

رشوه به عزرائیل!!!!!

آمد عزرائیل و گفتا: بنده مأمورم، ببخش

خواستم یک هفته مهلت، گفت: معذورم، ببخش

گفتمش: بنده رئیس ابنِ رئیس ابنِ رئیس، -

همچنین داماد آن مسئول مشهورم، ببخش

بنده در دَه تا وزارت‌خانه دارم پارتی

با نفوذ و صاحبِ جاه و زر و زورم، ببخش!

می‌رسد شیرینی سرکار، ما را بی‌خیال

هست این انعام و رشوه نیست منظورم، ببخش

می‌توانم از خدا گیرم برایت ارتقاء!!

با نماینده‌ی او در این جهان جورم، ببخش

باجناق بنده عمرش هست از من بیشتر

خلعتِ خود را به این فامیلِ مغرورم ببخش

گفت: فعلا این قبا زیبنده‌ی اندام توست

بنده در این انتخابِ خویش مجبورم، ببخش

گفتمش: حالا که ما را می‌بری در آن جهان

یک دو هکتار از بهشت و چند تا حورم ببخش

گفت : این در اختیارات من ای بیچاره نیست

من برای بردن جان تو مامورم . ببخش

TTTaHHHa
TTTaHHHa
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

کوچک تر که بودیم ...

همیشه از تکلیف زیاد کلافه می شدیم ،

اما ...

حالا که بزرگ شده ایم

از این همه بلا تکلیفی

سر در گم هستیم !

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو

اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو

موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید

صف کشیدند دقایق به زیان من و تو

قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم

قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو

دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت

تا فراموش شود نام و نشان من و تو

فکر ما بود بسازیم جهانی با هم

گر چه پاشید و فرو ریخت جهان من و تو...