دیوار کاربران


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۰

عشق

راهی‌ست برای بازگشت به خانه

بعد از کار

بعد از جنگ

بعد از زندان

بعد از سفر

بعد از …

من فکر می‌کنم

فقط عشق می‌تواند

پایان رنج‌ها باشد

به همین خاطر

همیشه آوازهای عاشقانه می‌خوانم

من همان سربازم

که در وسط میدان جنگ

محبوبش را فراموش نکرده است.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۰

اگر مرا دوست نمی‌داری

دوست نداشته باش

من هرطور شده

خودم را ازین تنگنا نجات می‌دهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن

عاشق دیگری باش

این ترانه نباید به پایان برسد

سکوت آدم‌ها را می‌کشد

این چشمه نباید بند بیاید

میخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند

از تشنگی می‌خشکند

اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی

تمام زیبایی‌ها را به یاد خواهی آورد.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۰۸

بعضی ها را بدرقه کنید حتی اگر لایق بدرقه نباشند..

بدون کنار زدن پنجره.. بدون سربرگرداندن به عقب..

بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان..

حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت..

زخم های خاطراتشان را ببندید..

بودن های ناروایشان را بشویید..

غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند..

بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند..

برایشان گریه کنید.. سوگواری کنید..

و بدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گران بها

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۰۷

کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...

در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی

کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.

کمترین تصویری از یک زندگانی،

آب،

نان،

آواز،

ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز

ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...

آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد

که کسی در فکر آوازی نخواهد بود

وقتی آوازی نباشد،

شوق پروازی نخواهد بود...

armitagh
armitagh
۱۳۹۴/۰۵/۰۶

"قایقی خواهم ساخت... "

تو چه گفتی سهراب؟

با کدوم عمر دراز؟

نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند

با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد

سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت

پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت

بیخیال قایق ....

یا که میگفتی ....

"تا شقایق هست زندگی باید کرد... """

این سخن یعنی چه؟

با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد؟

سهراب این شعرو سخن یک خیال پوچ است

پس اگر میگفتی ...

تا شقایق هست، حسرتی باید خورد

جمله زیباتر میشد

تو ببخشم سهراب ...

که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم

بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا

بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرم

زندگی رویا نیست...

زندگی پردرد است...

زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۰۶

غمگین،

میان درختان نشسته ای ..

این عکس باید

در جنگل های شمال گرفته شده باشد

اما شمال و جنوب نقشه اهمیتی ندارد

و فرقی نمی کند

چه روز و چه ماه و چه سالی بوده ...

تنها تو اهمیت داری

و چشمان ابری ات

که گویی

سوختن جنگلی را می نگریسته اند !

تنها تو اهمیت داری !

سفیدبرفی رفته با شهزاده ی قصه

که من

یکی از هفت کوتوله زندگی ات بودم ...

کاش درختی می شدم

که به آن تکیه داده ای

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۰۵

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم

که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،

اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی رود، می گفت:

زندگی مثل یک کلاف کامواست،

از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،

گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود،

بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی،

زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود،

یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،

یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،

محو کرد، یک جوری که معلوم نشود،

یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند،

همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید،

زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "

که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۰۳

ای شب آرام، ای نور ماه، ای عطر شکوفه ها، امشب به سراغ یار من روید

شاید که او چشمانش را از برای خفتن بر هم نهاده، خواب دلپذیری بیند. کاری کنید

که در خواب خوش، مشتاقانه از من یاد کند و سحرگاهان از پی دیدار من

انگشت بر در اتاقم زند. ای عطر شکوفه ها، ای نور ماه، ای شب آرام، مبادا مرا

فریب دهید، زیرا صبحگاهان طعم بوسه های او، به من خبر خواهد داد

که دیشب به بالینش رفته اید یا نرفته اید.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۴/۳۱

ماه به خاک نگاه کرد و گفت:

شب ها چشم هایم را باز و بسته میکنم

تا شاید نگاهم کنی و بگویی "دوستت دارم"

نمی دانم شاید خزان،

فانوس های بیشتری برای دوست داشتن دارد

او همیشه در آغوش صبر توست...

unerground2
unerground2
۱۳۹۴/۰۴/۳۰

+5