دیوار کاربران


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۲۹

گاهی آنقدر بدم می آید

که حس می کنم باید رفت

باید از این جماعت پُرگو گریخت

واقعا می گویم

گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا

حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،

از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!

گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم،

بعد بی هیچ گذشته ای

به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.

بعد بی هیچ امروزی

به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خدا مانده ام

خسته اش کرده ام.

راهی نیست

باید چمدانم را ببندم

راه بیفتم... بروم.

و می روم

اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم

کجا...؟!

کجا را دارم، کجا بروم؟

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۲۸

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۲۵

بعد از انتظار طولانی آسمان و تنگدستی زمین و سالهای ترس

برای ملامت سقف های کوتاه و دلجویی چلچله های فروردین

به ملاقات تو آمدم!

تا نامم را، دلم را و واژگانم را به تو بسپارم...!

عرق پیشانی‌ام را بگیر

می خواهم دو زانو در برابرت بنشینم

و تا حریر پیراهنت را شاپرکها بیرون می آورند

دستی به گیسوانت فرو برم

میان خنده های تو ،

قرص ماه و کودکان بذر و بالهای شانه به سر آواز می خوانند

تو، تمام آن چیزی هستی که من به خواب دیده بودم

تو، دانه ی خورشیدی ، مهربانی انگور

و من ، بی آنکه ناخنهایم را به گاوآهن ببندم زمستان را سرافکنده خواهم کرد

تو صدایم می کنی و پیراهنم پر می شود از بهــار...

من که همه عمر، آسمان را به تردید نگریسته بودم

حالا می خواهم چایم را در کهکشان شیری بنوشم

حبه ی قندی تعارفم کن

این اتفاق عجیب که در جان من افتاده است

خواب باغ را در تاریکی ام سبز می کند...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۲۱

گاه یک لبخند آنقدر عمیق می شود، که گریه می کنیم

گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی می شود، که با آن زندگی می کنیم

گاه یک نگاه آن چنان سنگین است، که چشمانمان رهایش نمی کنند

و گاه یک عشق آن قدر ماندگار می شود، که فراموشش نمی کنیم.

رویای با تو بودن را

نمی توان نوشت، نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود!

با تو بودن قصه شیرینی ست به وسعت تمام تنهایی‌ها

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت

و... و من همچون غربت زده ای در آغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

عزیز دریایی من...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۹

بعضی ها را بدرقه کنید حتی اگر لایق بدرقه نباشند..

بدون کنار زدن پنجره.. بدون سربرگرداندن به عقب..

بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان..

حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت..

زخم های خاطراتشان را ببندید.. بودن های ناروایشان را بشویید..

غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند..

بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند.. برایشان گریه کنید..

سوگواری کنید.. و بدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گران بها...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۸

بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند

که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...

اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،

نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی...

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت

جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...

بعضی ها؛...

اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...

اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...

می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!

بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛

یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...

و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۷

همین که پنجره را

این همه می بندم و باز می کنم

تا اتاق پر بشود از پروانه ها

همین که می نشینم

تار بلند موهای خورشید را

به هم گره می زنم

همین هرروز غرق شدنم در نبودنت

شده است زندگی ام

8metri16
8metri16
۱۳۹۴/۰۵/۱۶


مهـــــــــــــربــــــــون بـــــــــــــــــاش

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۴/۰۵/۱۴

تقدیم به پلیسای همخونه:

شبا که ما میخوابیم

آقا پلیسه بیداره

ما خواب خوش میبینیم

اون دنبال شکاره

آقا پلیس زرنگه

با دزدا خوب میجنگه

ما هم اونو دوست داریم

بهش احترام میذاریم!!

اخی

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۵/۱۲

سیبی هستی آویزان

از شاخه‌ای در آسمان

باور کن

عابد نیستم

عاشقی ناگزیرم

که چنین دست‌هایم را

به چیدن تو

بلند کرده‌ام.