دیوار کاربران


brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

امروز معجر زینب به ضرب سیلی از سرش افتاد و شرم صورتش را پر کرد....

این شبها در میان گریه هایت برای غربت عمه یادت باشد

مبادا معجرت بیفتد و دوباره صورت عمه را شرمگین کنی...

مراقب معجرت باش...!

زینب به خاطر همین معجر سیلی خورد و اسیری کشید...

قدرش را بدان با ارزش است!

باور کن لیاقتش نصیب هرکس نمیشود!

فقط زینبیون لیاقتش ررا پیدا میکنند
.

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

خدایا فقط تو رو دارم...دستمو ول نکن...

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

یعنی میــشه ؟
یه روز من و تــــو به هم برسیم ؟؟
بعد مثلا بخوایم بشینیـــم سر سفره ی عقد ..
بعد من همون بار اول تُنـــــــدی بگم
بلــــــــــــه
تو هم بگی مگه هولی ) من فرار نمیکنم که ... !!
منم بگم غلط کردی بخوای فرار کنی کشتمت ..
اما دلـــــم نمیخواد..
حتی یه لحظه دیگه هم واسه رسید به تـــــــو ..
و مال هم شُدنمون صبــر کنم ..
بلـــــــه .. بلــــــه .. بلــــه
تو هم بگی : الحق که دیونه خودمی عاشقتم
منم بگم زیز لفظیـــــمو بده .. درسته سریع گفتم ..
اما دلیل نمیشه کادومو ندی
تو هم بگی اَی اَی از دست ِ تــو .. بیا عشــقم
تفدیم با عشق به همســـرم
منم بگم : ممنون شوهـــر دوست داشتنی ام
یعنی میشه عشقم؟؟؟
.

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

بدون شهر. . . .

آهـــــــــــــن

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

بــعـضــیارو بـاس بـخـشـیـد!!
نــه بـخــاطـر ایـنـکــه ســزاوار بـخــششـن
واسـه ایـنـکه [ گـورِ بـابـاشـــون ]

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

خــدایــا :

ســـرانجـامم را بـــــه هیـــچ بهشتـی نکــِشان

جــز ...

بهشت ِ زهـــرا(س)

{گمنام}
.

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

بابای تنبل...^_^

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

هه هه هه..!!!!

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

داستان جالب حکمت خداوند

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میكرد كه وزیری داشت.
وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی كه رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست!
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی كردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شكار به نزدیكی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی كه مشغول اسب سواری بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبیله ای رسید كه مردم آن در حال تدارك مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی كه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور كردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بكشند، اما ناگهان یكی از مردان قبیله فریاد كشید: چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی كردن انتخاب كنید در حالی كه وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنید!
به همین دلیل وی را قربانی نكردند و آزاد شد.
پادشاه كه به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اكنون فهمیدم منظور تو از اینكه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟
تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی كه شما را قربانی نكردند مردم قبیله مرا برای قربانی كردن انتخاب میكردند، بنابراین میبینید كه حبس شدن نیز برای من مفید بود
.

brahouei
brahouei
۱۳۹۳/۰۶/۲۵

گوشی جدید HTC با نام Eye در راه است

به تازگی اطلاعات جزئی از گوشی جدید HTC به بیرون درز کرده است. این گوشی جدید HTC که Eye نام دارد دارای صفحه نمایش 5.2 اینچی با رزولوشن 1080p خواهد بود.
از دیگر ویژگی های بارزی که از این گوشی می توان بدان اشاره کرد، استفاده از پردازنده اسنپدراگون 801، چهار هسته ای Krait می باشد