توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
شماره ی اشتباه :))
- تعداد نظرات : 11
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۳/۱۸
- نمايش ها : 350
صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره
سکوت
بابایی ما که عمو حسن نداریم!
چرا داریم. الآن پیش مامانه.
ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
چشم بابا
چند دقیقه بعد
بابا جون گفتم.
خوب چی شد؟
هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟
خوب عمو حسن چی؟
عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!
؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****۰۹۱۲ نیست؟
نه!
ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
بابایی ما که عمو حسن نداریم!
چرا داریم. الآن پیش مامانه.
ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
چشم بابا
چند دقیقه بعد
بابا جون گفتم.
خوب چی شد؟
هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟
خوب عمو حسن چی؟
عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!
؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****۰۹۱۲ نیست؟
نه!
ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
نظرات دیوار ها
ههههههههه قشنگ بود
حقشون بود
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست محمود / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت
هه...واقعا جالب بود
خخخخخخخخ
هههه
tanx
خخخخخخخخخ جالب بود مرسی
هااااااااااااااااااااااا
ههههههههه
مرسی
خخخخخخخخخخ