دیوار کاربران
Apotheker
۱۳۹۳/۰۱/۲۴
venos :
اي طايران قدس راعشقت فزوده بالها * در حلقه سوداي تو روحانيان را حالها
.......................... در لا احب الافلين پاكي ز صورتها يقين * در ديده هاي غيب بين هر دم ز تو تمثالها .......................... افلاك از تو سرنگون خاك از تو چون درياي خون * ماهت نخوانم اي فزون از ماهها و سالها .......................... كوه از غمت بشكافته وان غم بدل در تافته * يك قطره خوني يافته از فضلت اين افضالها .......................... اي سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد * داني سرانرا هم بود اندر تبع دنبالها .......................... سازي ز خاكي سيدي بروي فرشته حاسدي * با نقد تو جان كاسدي پامال گشته مالها .......................... آن كو تو باشي بال او اي رفعت و اجلال او * آن كو چنين شد حال او بر روي دارد خالها .......................... گيرم كه خارم خاربد خار از پي گل ميزهد * صراف زر هم مي نهد جو بر سر مثقالها .......................... فكري بدست افعالها خاكي بدست اين مالها * قالي بدست اين حالها حالي بدست اين قالها .......................... آغاز عالم غلغله پايان عالم زلزله * عشقي و شكري با گله آرام با زلزالها .......................... توقيع شمس آمد شفق طغراي دولت عشق حق * فال وصال آرد سبق كان عشق زد اين فالها .......................... از رحمه للعالمين اقبال درويشان ببين * چون مه منور خرقه ها چون گل معطر شالها .......................... عشق امر كل ما رقعه اي او قلزم و ما جرعه اي * او صد دليل آ ورده و ما كرده استدلالها .......................... از عشق گردون موتلف بي عشق اختر منخسف * از عشق گشته دال الف بي عشق الف چون دالها .......................... آب حيات آمد سخن كايد ز علم من لدن * جانرا ازو خالي مكن تا بردهد اعمالها .......................... بر اهل معني شد سخن اجمالها تفصيلها * بر اهل صورت شد سخن تفصيلها اجمالها .......................... گر شعرها گفتند پر پر به بود دريا ز در * كز ذوق شعر آخر شتر خوش مي كشد ترحالها .......................... چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قُلزُم پرخون زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون |
|
alireza1616
۱۳۹۳/۰۱/۲۴
به ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﺎﺣﻮﺻﻠﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻥ ﻭﻟﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﺸﻦ |
|
0Arta
۱۳۹۳/۰۱/۱۹
شما برو در هرخونه ای که میخوای بزن ، پرسیدن کیه؟ بگو منم، |
|
Nilsa
۱۳۹۳/۰۱/۱۵
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ، لرزشی روی میز کنار تختم میفتد . . . |
|
phln73
۱۳۹۳/۰۱/۱۲
|
|
Nilsa
۱۳۹۳/۰۱/۱۱
هیچ چیز مانند شادی زن باعث برانگیختن غرور مرد نمی شود؛ چون همیشه آن را مربوط به خود می داند.((جانسون)) |
|
sasan61
۱۳۹۳/۰۱/۰۵
اي طايران قدس راعشقت فزوده بالها * در حلقه سوداي تو روحانيان را حالها |
|
seashell
۱۳۹۳/۰۱/۰۴
ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠·˙ ܓ♥●•٠· |
|
davoudpa
۱۳۹۳/۰۱/۰۳
دلت شاد و لبت خندان بماند |
|
Artaan
۱۳۹۳/۰۱/۰۲
خواهشمون از کارخانجات لوازم خانگی اینه که در یخچال رو شفاف بسازن ! |