متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۲/۰۴

سلام دوست گلم ممنون میشم به بلاگ 1000 من سر بزنین



+5
http://www.hamkhone.ir/member/35782/blog/view/108490/

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۲۴

خودت باش! به اعتماد هیچ شانه ای اشک نریز... به اعتبار هر اشکی هم شانه نباش....! آدمی به خودی خود نمی افتد اگر بیفتد از همان سمتی می افتد که تکیه کرده است!!!

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۲۴

مورد داشتیم طرف سر خیابون بنر زده سایز 3در 3 اینجانب از یارانه نقدی انصراف می دهم
خخخخخخخخخ
11111111111111111111

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۱۱

به لطف دانشگاه آزاد اسلامی به تدریج از تعداد اساتید مجرب کاسته شده بر تعداد اساتید مجرد افزوده میشود!

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۰۷

همه ی نوشیدنی ها در ایران، اعم از ما الشعیر و انرژی زا و آب میوه

اولش که میان بازار خوبن ، ولی به مرور و به گونه ای زیر پوستی

به مزه ی شربت اکسپکتورانت نزدیک می شن !

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۳/۰۱/۰۴

لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد،

اگر کسانی که روحمان را مسموم میکنند ، رها کنیم !!!

_________________________________

اولین بلاگم در سال 93 : جملات زیبای بسیار الهام بخش برای زندگی

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/95966/

دوست عزیز ، خوشحال میشم شمیم عطر بهاری ات رو در این بلاگ زیبا هم استشمام کنم * مرسی

elnaz76
elnaz76
۱۳۹۲/۱۲/۲۶

ممنون ميشم ازپروفايل من ديدن نماييد
باتشكر
http://www.hamkhone.ir/member/30356/blog/view/94777/

sami_danger
sami_danger
۱۳۹۲/۱۲/۲۵

معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی ميرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسي کند؛ در یکی از این شبها که سوار بر جيپ به طرف پادگانی میرفت، در بين راه سربازی را که يواشکي جيم شده بود و بعد ازعرق خوري های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛
رضا شاه با لحني شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟
سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: يه ليوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: يه بطر زدی؟
سرباز: بزن قدّش
بعد رضا شاه میگه: حالا ميدونی من کیم؟
سرباز کمي جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تيمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدي؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: ريدي؟
س

somayeh
somayeh
۱۳۹۲/۱۲/۲۴

دلم برای کسی تنگ است که افتاب صداقت را به میهمانی گل های باغ می اورد.و گیسوان بلندش را به ابها می دادو دستهای سپیدش را به باد می بخشید دلم برای کسی تنگ است که همچون کودک معصومی دلش برای دلم سوخت و مهربانی نثار من می کرد