توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
پیرمرد و دختر ! ...
- تعداد نظرات : 11
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۰/۰۷
- نمايش ها : 597
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
نظرات دیوار ها
زیبابودندمرسی
خیلی زیبا
لایک
وای خیلی قشنگ بود
بابا ایول داری بخدا
خیلی خوب بود
مر6+24
مرسي تشكر از نوشته هاي زيبايت
like
زیبابودندمرسی
وای خدای من چه زیبا و رمانتیک بود