دیوار کاربران


elyas_am
elyas_am
۱۳۹۴/۱۱/۳۰

بهارم عشق من از خواب برخيز
شكر خندي بزن شوري برانگيز

گل اقبال من اي غنچه ناز
بهار آمد تو هم با او بياميز

بهارم عشق من آغوش وا كن
كه از هر گوشه گل آغوش وا كرد

زمستان ملال انگيز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا كرد

بهارم عشق من صحرا هياهوست
چمن زير پر و بال پرستوست

كبود آسمان همرنگ درياست
كبود چشم تو زيبا تر از اوست

بهارم عشق من نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم كند گل

تماشا كن تبسم هاي او را
تبسم كن كه خود را گم كند گل

بهارم عشق من دست طبيعت
اگر از ابرها گوهر ببارد

وگر از هر گلش جوشد بهاري
بهاري از تو زيبا تر نيارد

بهارم عشق من چون خنده صبح
اميدي مي دمد در خنده تو

به چشم خويشتن مي بينم از دور
بهار دلكش آينده تو

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۹

برای رفع فشار های عصبی باید دو گام برداشت.

گام نخست اینکه برای مسایل جزیی خودتون رو ناراحت نکنید

گام دوم اینکه بدانید همه مسایل جزیی هستند و گذرا.

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۹

زندگی میکنم حتی اگر

بهترین هایم را از دست بدهم !!!

چون این زندگی کردن است

که بهترین های دیگر را برایم می سازد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۲۹

ﻣﻦ ﻫﻢ کاندیدا ﺷﺪﻡ ولی

ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺰﯼ

ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ پستی ﻭ ﻣﻘﺎﻣﯽ

ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ !

کافی است ﺗﻨﻬﺎ ﺗــــﻮ ﻣﺮﺍ انتخاب کنی ؛ ﮐﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﭘﯿﺮﻭﺯﻡ ﮐﻦ …


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۷

✘یـــــکـــــ روز پســـــ ـ ـ ـ ـرم مے آیــــــد✘

↩️تبـــــــــــــاه مے کنــــد↪️
زنــــ ـ ـ ـ ـدگے

✘دختــــــــرکسے کـــــه
زندگیـ ـ ـ ـ ـم را
تبــــــــــــــــــــــــــــاه کرد✘

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۷

سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند
کم کم در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه نور
ساخته می شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس
وارد ترکیب سنگ ها می شد
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را
زمزمه می کرد
از سر باران
تاته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود
باران وقتی که ایستاد
منظره اوراق بود
وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۷

سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند
کم کم در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه نور
ساخته می شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس
وارد ترکیب سنگ ها می شد
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را
زمزمه می کرد
از سر باران
تاته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود
باران وقتی که ایستاد
منظره اوراق بود
وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۰/۱۷

اید آنقد زیبا بخندی که اطرافیانت خجالت بکشند تو را به گریه بیندازند !

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

مادربزرگ

خیال می کند

هر چه بیشتر برایش قرص بنویسند

بیشتر زنده می ماند ..

مثل من

که خیال می کنم

هر چه بیشتر برایت شعر بگویم

بیشتر عاشقم می شوی….

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۱۵

یک قرمز تند

همراه همیشگی چشم هایم …

و خیالت که همچون

بادبادکی

مرا از این کابوس های خاکستری

از غرق شدن در روزمرگی ها

بالا می کشد …

من به معجزه این خیال های

گاه و بی گاهت

ایمان دارم …