دیوار کاربران


Kavian
Kavian
۱۳۹۲/۰۴/۱۹

حدیث عشق را باورندارم"""جز با توبهترین آرزویی به دل ندارم

solin
solin
۱۳۹۲/۰۴/۱۹

درباره خودم و زندگیم
ی
گاهی اوقات که تنها می شوم فکر میکنم به زندگی به گذشته و آینده ...
سالهای سپری شده و روزهای باقیمانده ... و به این نتیجه میرسم که شاید هنوز هم بتوان امیدوار بود. امید به...
تمركز بیشتری می كنم امید به ...
جای این سه نقطه حتما چیزی می توانم قرار دهم .
می گردم. در تمام لایه های حافظه ام ...
نه، اشتباه کردم ،
می دانم كه نمی شود تمام لایه های حافظه را گشت .
بعضی لایه ها بهتر است پاك شود.
حافظه زیاد هم چیز جالبی نیست.
بعضی وقتها عذابت می دهد .
گاهی اوقات خاطرات لب ریز می شوند .
سعی می كنم فراموش كنم.
آدمهایی كه هر بار عاشقشان می شوی و چند صباحی بعد متنفرت می كنند.
قرار بود جای این سه نقطه را پیدا كنم.
ولی گردش در خاطرات از هدف دورم كرد.
روی تخت نشسته ام .
تمركز می كنم.
تلفن زنگ می زند . افكارم را پخش می كند.
صدایش وسوسه انگیز است. مهم نیست چه كسی پشت خط باشد.
بلند می شوم سیم تلفن را قطع می كنم.
دوباره بر می گردم و روی تخت دراز می كشم .
قرار بود كلمه ای را به جای سه نقطه قرار دهم.
امیدواری به ... .
مطمئناً به هیچ كس امیدی ندارم.
آدمها را نباید زیاد جدی گرفت.
تنهایی بهتر است و کتاب خواندن و چیز نوشتن به جای
صحبتهای شبانه با تلفن ... این نعمت بزرگی است.
ولی گاهی اوقات حافظه اذیتم می كند و دستانم نیز از نوشتن برخی واژه ها ناتوان می شوند ...
دوستت دارم را نمی توانم راحت بیان کنم ... مثل دروغ گفتن می ماند .
لابلای تمام افكارم رخنه می كند .
مثل زیر نویس های تبلیغاتی كه مدام زیر تلویزیون می گردند.
هر چیزی كه زمانی دوست داشتنی باشد ، تنفر برانگیز هم می شود. دوست داشتن مثل گذاشتن شی ایست در گوشه ی خالی فكرت.
تا وقتی چیزی نبود تو احساس خالی بودنش را نمی كردی.
ولی حالا كه این قسمت را پر كردی دردسرت آغاز می شود .
یك روز كه چشمت را باز كنی و ببینی كه جایش خالیست تمام می شوی. شب از نیمه هم گذشته.
هنوز روی تخت دراز کشیده ام .
خانه ساكت است. همه خوابیدند.
یادم نمی آید چند ساعت است در این حالم... چه فرقی می كند. نمی توانم زندگی را مجموع روزها ، ماهها و سالها بدانم. زمان واحد خوبی برای اندازه گرفتن نیست. گذشته گذشته است.
حالا یك روز پیش یا صد روز پیش. زندگی مجموعه ی چند داستان كوتاه است.
داستانهای كوتاهی كه گاهی به اندازه یك رمان طولانی می شوند
و گاهی هم در چند سطر خلاصه می شوند و در نهایت تمام می شوند
ادامه .....

elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۴/۱۹

کسی که رفته
اگه هم برگرده
یادت باشه “راه رفتن رو” یاد گرفته

elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۴/۱۹

چگونه استـــ حال من…
با غمـــ ها می سازمــــ…
باکنایه ها می سوزمــــــــــ…
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ…
لبخندی تـــلخـــــــ….
خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا…
می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ…
از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــریدی
فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر
فقط یک قبـــــــــــــــر…
در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ
خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ

elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۴/۱۹

صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست

گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی

هنوز زنده ای یا نه ؟

asemani
asemani
۱۳۹۲/۰۴/۱۸

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم
وپارو زنان به سوی تو فرستادم
وقتی به ساحل نگاه تو رسید
چشمانت را بستی
قایقم غرق شد

mohsen2012
mohsen2012
۱۳۹۲/۰۴/۱۷

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤

صـــِدایـَش آغـوشـــــﮯستـــ ـــ ــ ـ از آرامـــِش

کـــﮧ ـهــَر بـــار مـﮯ آید مـَـرا غـــَـرق دَر خــــود مـﮯ کـنـَد ...



ᄽᄽᄽධღ ❺✦ ღධᄿᄿᄿ
▁▔▁▔◥ⓜ.ⓖⓗ◤▔▁▔▁

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤

Mohamad73
Mohamad73
۱۳۹۲/۰۴/۱۷

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤

.:: بـــــــــــــاوَرَم نـِمیشــــﮧ دَستـــــــاش ::.

.:: تـوﮮِ دَستـــ ـــ ــ ـِ مــَטּ نـَبـــــــــاشــَטּ ::.





ᄽᄽᄽධღ ❺✦ ღධᄿᄿᄿ
▁▔▁▔◥ⓜ.ⓖⓗ◤▔▁▔▁

✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤♡☆❤☆♡★♡✯❤☆♡★♡✯❤✯❤☆♡★♡✯❤★♡✯❤
17

sam2
sam2
۱۳۹۲/۰۴/۱۵

همه بغضشون گرفته چرا بارون نمياد!؟

ليلي مرد از غم دوري چرا مجنون نمياد!؟

روي ماهش کجا پنهون شده رفته کجا!؟

چرا از اونور ابرا ديگه بيرون نمياد!؟

نيتت رو واسه فال قهوه کردم ولي حيف

عکس اون چشماي قشنگ توي فنجون نمياد

من و کشتي تو با اين خنجر دوريت عجبه

چرا از اين دله ديونه يه کم خون نمياد!؟

مگه تو بيخبري موم رو پريشون ميکنم

دل تو واسه مويه پريشون نمياد

دل تو ازبس سفيد و لطيفه مثل برف

از خجالت تو برفي تو زمستون نمياد

تو دلم فقط يه بار مهموني بود تو اومدي

درا رو بستم از اون وقت ديگه مهمون نمياد

صدايه بارون قشنگه به شيشه که ميخوره

اما با غم نجيب روي ناودون نمياد

دو سه بار واسط نوشتم مثه آيينه ميموني

تو يه بار جواب ندادي چرا شمعدون نمياد

عمريه اسيرتم اسير اون چشماي ناز

يه ملاقاتي واسم يه بار تو زندون نمياد

نميگه کسي واسه مرمتش فکري کنيم

هيچکسي سراغ اين کلبه ويرون نمياد

زندگي بزيه شطرنج و من منتظرم

طرف مقابلم ولي به ميدون نمياد

گاهي وقتها اينقدر آب و هوام ابري ميشه

که قد اشکاي من از رود کارون نمياد

گاهي وقتا با خودم ميگم شاي ميخواد ذوق بکنم

اما معلومه نخواد بياد که پنهون نمياد

اونکه براي ديدنش ستاره ميچيني اهل نازه

پس با يه خواهش آسون نمياد

تو نامه آخري کلي دليل اورده بود

مثلا چون تشنه اند ي اسايه تو گلدون نمياد

لااقل کاش راستشو براي من نوشته بود

کاش واسم نوشته بود به خاطر اون نمياد

20Morteza20
20Morteza20
۱۳۹۲/۰۴/۱۵

طناب را به گردنم انداختند . گفتند : آخرین آرزویت ؟

گفتم : دیدن عشقم

گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافته . . .