دیوار کاربران


Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۱

پروردگارا


دوستانی دارم که روزگار فرصت دیدارشان را کمتر



نصیبم میگرداند اما تو خود میدانی که یادشان در



دلم جاوید است٬دوستانی که رسمشان



معرفت٬کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل



است٬پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می



آورند٬پر کن دستانشان را از آنچه که در مرام



خدایی توست


***************************

کوچک تر که بودیم ...

همیشه از تکلیف زیاد کلافه می شدیم ،

اما ...

حالا که بزرگ شده ایم

از این همه بلا تکلیفی

سر در گم هستیم !


**********************

اینـــــــــــــــ کهـــــــــــــــ نامشـــــــــــــــ زنـــــــــــــــــــــــــــــــدگی است

من را کشـــــــتـــــــ

مانـــــده امـــــــ!

آنکه نامش مــــــــــــــــــرگ است با من چه میکند.....




*********************

+++++5+++++


Toska
Toska
۱۳۹۲/۱۱/۲۳

آهی کشید غم زده پیری سیپد موی،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید:
یک تار مو سیاه؛

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید؛

در هم شکست چهره محنت کشیده اش،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : ”وای!“
اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان
بگریست های های؛

دریای خاطرات زمان گذشته بود،
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج، ناله جانسوز خویش را
از دور می شنید.

طوفان فرونشست…ولی دیدگان پیر،
می رفت باز در دل دریا به جست و جو…
در آب های تیره اعماق، خفته بود:
یک مشت آرزو!

************************

پدرم میگفت:

محبتت را به برگ ها سنجاق مزن

که باد با خود می بَرد...

محبتت را به آب جویی بریز

که با ریشه ها عجین شود...

ریشه ها هرگز اسیر باد نیست...



مادرم میگفت:

پروانه ی محبتت را

به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...

محبتت را به خانه ی دلی بنشان

که خیال بیرون شدن ندارد...

و یاد معلمم بخیر...

هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:

نقطه سر خط...

مهربان تر از خودت

با دیگران باش...

***********************

+++++5+++++