دیوار کاربران


saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۱/۲۸

سالها گذشت و خاك اين كوچه هاي دلواپسي آينه قلبم را پوشاند؛ديگر نميتوانم خودم را ببينم
ترس گم شدن توي اين كوچه از اول كودكي مرا به سوي انزوا مي كشاند.
من از اين همه روزهايي كه پشت سر هم گذشت فهميدم روزگار آنقدر هم بي رحم نيست چون ذره ذره شكنجه ميكند آنقدر ذره ذره كه وقتي جمع ميشود فراموش ميشود

ShahryaR
ShahryaR
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

نیـــازی بـه انتــقام نیـست !

فـقط مـنتظر بـمان ..

آنـها کـه آزارت مـی دهند

سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..

و اگـر بـخت مـدد کنـد،

خــداوند اجـازه مـی دهد که تماشاگرشان باشی …!

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

Seni seviyorum" diyenin sevgisinden şüphe et,çünkü aşk sessiz ve sevgi

dilsizdir

معنی: به عشق کسی که بهت میگه" دوستت دارم" شک کن,چون عشق بیصدا و محبت بی زبان است!!

Masoud0
Masoud0
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

علت علاقه ی بعضی از دخترا به پائیز
رنگای قشنگ برگ درختا
افتادنشون و زیرپا خش خش صدا کردن
باریدن نم نم و هوای دونفره…
نیست ، نه
علتش اینه که میتونن پوت بپوشن
دیدم که میگمااااا

babk
babk
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

چراغ دل تاریکم از این خانه مرو / آشنای تو منم بر در بیگانه مرو
شمع من باش و بمان نور ز تو اشک ز من / جانفشان تو منم در بر پروانه مرو
سوختی جان مرا آه مکن اشک مریز / از بر عاشق دلداده غریبانه مرو . . .

babk
babk
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

عشق یعنی خاطرات بی غبار / دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز / زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او / زیر باران دست تو در دست او . . .

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

من از نگاه ماهی درتنگنای تنگ بی تاب میشوم
وز شرم این ستم که بدین تشنه میرود
انگار پیش دیده او آب می شوم
چون باد با شتاب از جا می پرم
زندانی حصار بلورین را
تا آبدان خانه خاموش می برم
آرام تر زبرگ, می بخشمش به آب
می بینم ازنشاط رهایی
در آن فضای باز پرواز می کند
آزاد , تیزبال , سبک روح , سرمست
بر زمین و زمان ناز میکند
تا در کشد تمامی آن شهد را به کام
با منتهای شوق دهان باز می کند
هرچند دیوار آبدان خزه بسته
پاشویه ها خراب , شکسته
وان راکد فسرده درین روزگار تلخ
دیگر به خاکشیر نشسته
این آبدان اگر نه بلورین
وین آب اگر نه روشن ,مانند اشک چشم
اما جهان او, وطن اوست
اینجا تمام آنچه موج می زند
پیوند ذره های تن اوست
آه ای سراب دور
ما را چه می فریبی
با آن بلور و نور....

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

من از نگاه ماهی درتنگنای تنگ بی تاب میشوم
وز شرم این ستم که بدین تشنه میرود
انگار پیش دیده او آب می شوم
چون باد با شتاب از جا می پرم
زندانی حصار بلورین را
تا آبدان خانه خاموش می برم
آرام تر زبرگ, می بخشمش به آب
می بینم ازنشاط رهایی
در آن فضای باز پرواز می کند
آزاد , تیزبال , سبک روح , سرمست
بر زمین و زمان ناز میکند
تا در کشد تمامی آن شهد را به کام
با منتهای شوق دهان باز می کند
هرچند دیوار آبدان خزه بسته
پاشویه ها خراب , شکسته
وان راکد فسرده درین روزگار تلخ
دیگر به خاکشیر نشسته
این آبدان اگر نه بلورین
وین آب اگر نه روشن ,مانند اشک چشم
اما جهان او, وطن اوست
اینجا تمام آنچه موج می زند
پیوند ذره های تن اوست
آه ای سراب دور
ما را چه می فریبی
با آن بلور و نور....

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

پشت كاجستان برف.
برف يك دسته كلاغ
جاده يعني غربت باد آواز مسافر و كمي ميل به خواب
شاخه پيچك و رسيدن و حيات
من و دلتنگ اين شيشه ي خيس مي نويسم و فضا مينويسم و دو ديوار وكمي گنجشك
يك نفر دلتنگ است
يك نفر مي بافد
يك نفر ميشمرد
يك نفر ميخواند
زندگي يعني يك سار پريد
از چه دلتنگ شده اي دلخوشي ها كم نيست
مثلا اين خورشيد
كودك پس فردا
كفتر آن هفته
يك نفر ديشب مرد و هنوز نان گندم خوب است

saleh1081463
saleh1081463
۱۳۹۲/۱۱/۲۷

بعضي وقتا همه چيز هست.اما اوني كه ميخواي نيست
بعضي وقت ها آسمان ابري است اما خبري از باران نيست
چگونه مي توان به اين روزگار دل خوش كرد وقتي همه چيز سرجايش نيست
ميگن شكايت از روزگار آخرش جز تباهي هيچ چيز ندارد.
پس به جرم تباهي بايد سكوت كرد.
سكوت هم علامت رضايت نيست .سكوت سهم دل از گلايه هاي بي انتهاست