بلاگ كاربران
مرد جوانی نزد شیوانا آمد و از او در مورد مشکل خویش راه چاره خواست .
مرد گفت: "پدرم یک کارگاه بزرگ قالیبافی دارد که تا این اواخر بهترین قالیها برای بزرگان شهر در آن بافته میشد. حدود شش ماه است که پدرم به خاطر کهولت سن خانهنشین شده و من اداره این کارگاه را در دست گرفتم. اوایل کار مثل همیشه بود ولی بهتدریج کیفیت قالیها بدتر و بدتر شد و کار به جایی رسید که آخرین باری که فرستاده بودیم به خاطر خرابی و کیفیت نازل برگشت داده شد و مجبور شدم کلی غرامت بپردازم. تعجبم در این است که کارگران همان کارگران چند ماه پیش هستند و هیچ چیزی هم تغییر نکرده، اما دیگر قالیها به آن زیبایی و مهارت بافته نمیشوند."
شیوانا پاسخ داد: "نگو هیچ چیزی تغییر نکرده است. کسی که بالای سر کارگاه بود یعنی پدر تو رفته و تو جای او نشستهای. اگر همه چیز مثل گذشته است و فقط تو تنها تغییر هستی پس باید ابتدا روی خودت تمرکز کنی و ببینی مشکلت کجاست؟"
مرد جوان با ناراحتی گفت: "این چه حرفی است میزنید؟ آن کارگران تنبل و تنپرور کار را خراب میکنند شما مرا مقصر میدانید؟ آنها همین که در کارگاه من کار میکنند و حقوق میگیرند باید روزی هزار مرتبه شکرگزار باشند؟ اگر سرمایه و وسایل ما نبود آنها نمیتوانستند حتی یک قالیچه دیواری هم ببافند؟"
شیوانا با تبسم گفت: "پس همه را از کارگاه بیرون بریز و در کارگاه را ببند و به وسایل و لوازم داخل آن بگو خودشان خودبهخود برایت قالی ببافند!"
مرد جوان ناراحت و پریشان از نزد شیوانا رفت و روز بعد دوباره بازگشت. شیوانا تا او را دید گفت: "خبردار شدهام که یکی از کارگران قدیمی کارگاه تو پسر بهترین قالیباف این دیار است و این رازی است که سالها از تو و پدرت مخفی شده بود. چون تو برخورد محترمانه پدرت را با کارگران نداشتی آن پسر که جزو بهترین قالیبافها است قهر کرده و دل به کار نمیدهد و برای همین کارهایت خراب و بیمشتری شدهاند. برو و سعی کن به شکلی دل این کارگر ماهر را به دست آوری!"
مرد جوان با ناراحتی گفت: "آخر من از کجا بدانم که او کدام کارگرم است. من حدود صد کارگر دارم؟" شیوانا سری تکان داد و گفت: "این مشکل توست؟"
مرد جوان رفت و چون نمیدانست کدام کارگر پسر بهترین قالیباف دیار است با همه کارگرها با احترام و عزت برخورد کرد و بهترین راحتیها را برای آنها فراهم کرد. چند ماه بعد دوباره رونق به کارگاه بازگشت و قالیهای جدید از قبل هم بهتر شد.
مرد جوان با خوشحالی نزد شیوانا آمد و گفت: "همه چیز نه تنها درست شد بلکه از گذشته هم بهتر شد. با وجود این هنوز نفهمیدم کدام یک از کارگران بهترین قالیباف این دیار است تا او را سفارشی عزیز بشمارم و پاداش بیشتری به او بپردازم!"
شیوانا با تبسم گفت: "مهم این است که الان تمام کارگرهای تو بهترین قالیبافان این دیار هستند. تو با برخورد درست و رفتار محترمانه از کارگرهای معمولی بهترین قالیبافها را درست کردی. این همان کاری بود که پدرت عمری انجام داد و به همین خاطر هم مشهور شد و تو چون خلاف آن عمل کردی بدترین قالیبافان این دیار را تحویل دادی. بهترین و بدترین قالیبافهای این دیار همین الان در کارگاه تو مشغول به کار هستند. اینکه کدام یک قالیهای تو را میبافند تو با رفتارت تعیین میکنی!"
عالي بود مرسي
mamnon
ممنون
جالب بود مرسی از شما
زیاد بود ولی زیبا بود مرسی دوست خوبم