توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
یه زمانی اخر کتاب ادبیات چند صفحه بود که اخر سال معلم می گفت موضوع ازاد، هرچی می خواین بنویسید . بیشتر بچه ها درباره ی خودشون و ارزوهاشون مینوشتن اما من نمیدونستم چی بنویسم همیشه هم سه چهار خط درباره ی شغل اینده م مینوشتم و تمام..
اما حالا اگه بگن هرچی میخوای بنویس اینقدر حرف دارم که میشه کتابش کرد اینقد دلم پره که هزار موضوع برای نوشتن دارم
از اینکه چی بودم و چی شدم.... از نامردی دنیا ... از تنهایی خودم ... از تو ی چشم دیگران ادم خوبی بودن اما متنفر بودن از خودت.... از دلتنگی هر روزه ....از خسته یه گوشه نشستن و زل زدن به یه نقطه... از اینکه خسته م که تظاهر کنم حالم خوبه ....از اینکه دیگه کم اوردم... از گریه های یواشکی.... از خنده های زورکی.... از کسی که براش می میرم و دوستم نداره.... از اینکه عوض شدم و فقط یه اسم ازم مونده... از اینکه زیر بار غصه هام له شدم اما مجبورم که لبخند بزنم...
ازاینکه دنیام شده اتاقم و نگاه کردن به عکساش..... از اینکه عشق چقدر بی رحمه....از تکرار خاطراتی که تلخن اما از ذهنم نمیتونم پاکشون کنم... از روزهای تکراری.....از اینکه اون رفت و بشنوم که پشت سرش چی میگن اما هنوز ازش دفاع کنم و خودش ندونه..... از اینکه بقیه از شنیدن حرفام خسته هستن.... از اینکه ارزو هام یک شبه نابود شدن.... از اینکه توی گذشتم زندگی می کنیم..... از درد هایی که دارم و هیچ وقت قرار نیست که خوب بشن....
اما حالا اگه بگن هرچی میخوای بنویس اینقدر حرف دارم که میشه کتابش کرد اینقد دلم پره که هزار موضوع برای نوشتن دارم
از اینکه چی بودم و چی شدم.... از نامردی دنیا ... از تنهایی خودم ... از تو ی چشم دیگران ادم خوبی بودن اما متنفر بودن از خودت.... از دلتنگی هر روزه ....از خسته یه گوشه نشستن و زل زدن به یه نقطه... از اینکه خسته م که تظاهر کنم حالم خوبه ....از اینکه دیگه کم اوردم... از گریه های یواشکی.... از خنده های زورکی.... از کسی که براش می میرم و دوستم نداره.... از اینکه عوض شدم و فقط یه اسم ازم مونده... از اینکه زیر بار غصه هام له شدم اما مجبورم که لبخند بزنم...
ازاینکه دنیام شده اتاقم و نگاه کردن به عکساش..... از اینکه عشق چقدر بی رحمه....از تکرار خاطراتی که تلخن اما از ذهنم نمیتونم پاکشون کنم... از روزهای تکراری.....از اینکه اون رفت و بشنوم که پشت سرش چی میگن اما هنوز ازش دفاع کنم و خودش ندونه..... از اینکه بقیه از شنیدن حرفام خسته هستن.... از اینکه ارزو هام یک شبه نابود شدن.... از اینکه توی گذشتم زندگی می کنیم..... از درد هایی که دارم و هیچ وقت قرار نیست که خوب بشن....
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !