دیوار کاربران


mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۱/۰۱

کاش کسی نردبانی میگذاشت روی شانه ی ماه...
از آن بالا میرفت...
به خدا که میرسید سلام ما را میرساند و میگفت:
به جان خوبانت قسم...دیگر وقتش شده...
آخرین زمینی هم دلش شکست!

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۱/۰۱

من خود را از روی تعداد موانعی که در مسیرم قرار گرفته است معنی نمی کنم؛

من خود را از شجاعتی که پیدا کرده ام تا هدفهای تازه ام را با جدیت دنبال کنم معنی میکنم...

من خود را از روی تعداد ناامیدی هایی که با آنها موجه شده ام معنی نمی کنم؛

من خود را از روی بخشش و ایمانی که برای آغاز دوباره پیدا کرده ام معنی می کنم...

من خود را از روی دفعاتی که زمین خورده ام معنی نمی کنم

من خود را از روی دفعاتی که روی پای خود ایستاده ام و مبارزه کرده ام معنی می کنم...

من درد خود نیستم...

من گذشته ام نیستم...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۰/۲۵

تمام حجم خیالم از تو لبریز است

خیالم کوچک نیست

تو بزرگی...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۱۰/۲۱

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست...

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۲۰

قدم های هنوز میلغزند
التهابیست میان ماندن و رفتن
زمزمه لب هایم ساز خداحافظیست
سوسوی نگاهم به دور دست هاست
در دهکده ی دل جای برای ماندن نیست
ویران شده ایست متروک و بی صدا
گاه گاهی صدای حق حق بارانی به پا میکند
اینجا در همسایگی خدا باید برای به اوج رسیدن پرید

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۱۹

در یک آلاچیق کوچک میتوان خوشبخت بود !

میتوان کلبه ی چوبی بنا کرد و محبت را به جای چراغ به آنجا آویخت ...

میتوان خوشبخت زیست و خوشبخت مرد ...

میتوان در لیوان شیشه ای آب شنا کرد ...

میتوان به جای غذا هوا خورد ...

میتوان نفس نکشید ، اما عشق داشت !

میتوان زیست بی غذا، بی آب، بی هوا ...

میتوان مرد بی تو ...