دیوار کاربران


mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۲/۰۸

مرد از راه می رسه

ناراحت و عبوس

زن: چی شده؟

مرد: هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست. بگو!

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه

زن اما “می فهمه” مرد دروغ میگه: راستشو بگو یه چیزیت هست

تلفن زنگ می زنه

دوست زن پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

(مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره )

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم. جدا متاسفم که بدقولی می کنم. شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

مرد داغون می شه

“می خواست تنها باشه”

.....

مرد از راه می رسه

زن ناراحت و عبوسه

مرد: چی شده؟

زن: هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش

زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه

مرد اما باز هم “نمی فهمه” زن دروغ میگه.

تلفن زنگ می زنه

دوست مرد پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )

مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!

زن داغون می شه

“نمی خواست تنها باشه”

و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند…

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند

اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند..

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۲۲

عشق خوابگاه است و در آنجا محراب است

عشق بستر است و در آنجا دریاست

عشق فراز بام است و در آنجا آسمان است

عشق آسمان است و در آنجا ملکوت است

عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است

عشق خواستن است و در آنجا ... نمی دانم چیست ؟ نمی دانم چه بگویم

؟ کلمات را آنجا راه نمی دهند که بروند و ببینند وبرگردند و برایت حکایت کنند ... ای انسان ! ای که جز با پیام وحی , جز با کلمه الله به آن خلوت زیبای غیبی راه نداری !

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۲۲

چرا شیعه که از حج می آید از خرید و بازار و ضبط صوت می گوید
و در بازگشت از کربلا , سخن از زیارت و احساسی که داشته است !؟

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۲۲

خدایا : در تمامی عمرم , به ابتذال لحظه ای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر , لحظه ای را در ترجیح عظمت , عصیان و رنج , بر خوشبختی , آرامش و لذت اندکی تردید کرده اند .

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۲۲

فاطمه در همه ی ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود.
مظهر یک "دختر"، دربرابر پدرش.
مظهر یک"همسر"، دربرابر شویش.
مظهر یک "مادر"، دربرابر فرزندانش.
مظهر یک"زن مبارز ومسؤول"، دربرابر زمانش وسرنوشت جامعه اش.

elhamrst
elhamrst
۱۳۹۲/۱۰/۰۷

روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

من رقص دختران هندی را بيش‌تر از نماز پدر و مادرم دوست دارم.
چون آنها از روی عشق و علاقه می‌رقصند،
ولی پدر و مادرم از روي عادت نماز می‌خوانند

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند

اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

نميخواهد لباسي بدوزيد و بر تن زن امروز نمائيد . فکر زن را اصلاح کنيد او خود تصميم ميگيرد که چه لباسي برازنده اوست.

mehdi15105
mehdi15105
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

می خواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست .....

طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفتهء یک کتاب فروشی

می نشیند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، همه جا سر می کشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست …
فقر ، روز را " بی اندیشه" سرکردن است...