بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
دختری به نام آنیتا
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
- نمايش ها : 241
یه مردی نزدیک به دهه چهل با کوله باری از تجربه های تلخ که هروقت یادش میاد پشتش میلرزه وقتی میبینه تو دنیای واقعی نمیتونه محبوبش رو پیدا کنه به ناچار هرشب میاد تو دنیای مجازی چند وقتی هر شب میاد و میره ولی مثله اینکه اینجام خبری نیست فرقی با دنیای حقیقی نداره اینجام اغلب نقاب میزنن حتی عکساشونم جعلیه ،مسائله حاشیه ای حرفای نامربوط حتی وقتی جدی هستی ممکنه مورده تمسخر قرار بگیری ...
یواش یواش دیگه داشت ناامید میشدومیخواست اینجارم بسپره به قصه ها یه روز نامیدانه یه سری میزنه و وارده خلوته دخترکی میشه سلام و احوالپرسی و...
بعد از یکساعتی گپ زدن احساس میکنه ایندفعه با دفعه های دیگه فرق داره .دلش پراز درده ولی یه دفعه میبینه شده سنگه صبور ،احساسی که همیشه بعنوانه یه مرد دوست داشته ولی تجربه نکرده احساسه تکیه گاه بودن...
با تمامه خستگیهاش شده یه تکیه گاه مطمئن و یه سنگه صبوره تمام عیار دیگه غصه های خودش یادش رفته وفقط به این فکر میکنه که چجوری دخترکه قصه رو آروم کنه .
دخترک قصه هم فکر میکرد فرشته نجاتش پیدا شده طفلک نمیدونست که خودش قهرمانه قصست چون تونسته غروره از بین رفته یه مردو بهش برگردونه ، تونسته که یه باره دیگه طعمه شیرینه دوست داشتن و تو قلبه مرده قصه زنده کنه شاید نمیدونسته که یه مرد دوست دارن که احساس کنن تکیه گاه باشه و اون موقعست که غرورش حفظ میشه
حالا دیگه هردوتاشون هرساعت اینجان ولی دیگه نه بی هدف ، کاریم به کسی ندارن، میان که به هم دوست داشتن و یاد بدن ،مهربونی کنن، دخترک دیگه داره یواش یواش غصه هاشو فراموش میکنه و کم کم به آرامش میرسه با تمامه حسه دخترانش ناز میکنه و مرده قصه با غرورش تکیه گاهه امنی شده برا دخترکه قصه و از خریدن نازو تنعم دخترک احساسه غرور میکنه با اینکه بازم شبها تنهاست ولی دیگه احساسه تنهایی نمیکنه ،احساس میکنه شبا که میره خونه یکی منتظرشه و چراغه خونش روشنه وبخاطره اون شب همیشه خدارو شکرمیکنه...
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
بنظره شما قهرمانه قصه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قصه طولانی بود اما خوب بود
هر دو نفر
خوب بود
مرسی