بازی ذهن

گاهی وقتا تو ذهنت هزارتا برنامه جور میکنی تا همه چیز خوب و خوش پیش بره اما نمیشه! گاهی وقتا اصلا فکرشو نمیکنی که اتفاق خوبی بیفته اما همینجوری یهویی همه چی خوبه و خوش! گاهی وقتا لذت میبری از زندگی و اینکه با معنی داری زندگی میکنی گاهی وقتا حتی یه شاخ گلم برات بهترین هدیه دنیاست و از دیدن و بوییدنش لذت میبری گاهی وقتا بهترین هدیه دنیاهم برات ارزش نداره گاهی وقتا دوست داری حرف بزنی حرف بزنی حرف اما هیچ گوش شنوایی پیدا نمیکنی گاهی وقتا همه برات نقش گوش بازی میکنن و تو هیچ حرفی نداری گاهی وقتا که انگار مردی و بعد که بیدار میشی میبینی آروم بیصدا یه گوشه ای خواب بودی گاهی وقتا وقتی به یکی یه کمکی میکنی و دعات میکنه دلتو خوش میکنی به دعاش و با خودت میگی اگه دعای خودم بالا نمیره شاید دعای این ادم درحقم اثر کرد گاهی وقتا دلت لک میزنه برای یه شادی کوچیک حتی فقیرانه اما تموم دور و برت و غم فرا گرفته گاهی وقتا حست به همه چیز و همه جا اینقدر مثبته که حاضری به تموم غصه دارای عالم ثابت کنی که نه غم همیشگی نیست گاهی وقتا حس شاعری داری اما چون حوصله برداشتن کاغذ و قلم نداری تو هوا ثبتشون میکنی گاهی وقتا اوج تنهایی میاد سراغت و حتی نزدیکترین آدم بهت دورترینه برات گاهی وقتا فقط دلت میخواد سر خدا اینقدر داد بزنی و همه چیز گردن اون بندازی گاهی وقتا ولی دچار جو گرفتگی فلسفی میشی و با هزار علت و نتیجه همه چی رو گردن خودت میندازی! گاهی وقتا حال و هوای دنیا میگیرت و غرق همه چی میشی غیر اون چیزی که باید بشی! گاهی وقتا جو مرگ و قیامت میاد سراغتو از همه چی دل میبری و به فکر مشغول میشی و دلت با ترسی مبهم پر میشه گاهی وقتا نیاز به نوازش و محبت داری اما کسی نیست گاهی وقتا میخوای محبت کنی اما بهت محبت دارن گاهی وقتا آی عبادت و نماز میچسبه که نگو اما طولی نمیکشه که تو ذوقت میخوره و این حال میپره گاهی وقتا خودتم نمیدونی که چی میخوای و چکار میخوای بکنی و از یه باکتریم بی خاصیت تر میشی گاهی وقتا که دیگه نگو انگار فقط خدا آفریدت که تموم مشکلارو به دست تو باز کنه! .. و خیلی گاهی وقتای دیگه که به ذهن من و شما میرسه اما این وسط وقتی نگاه میکنی میبنی این فقط خودتی که داری بازی میکنی یا بازی میخوری یا بازی میگردونی... ♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥