دیوار کاربران


Mamde
Mamde
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

parastoo2500 :
نشست بی خبر اما برون نرفت از دل
همان که چشم به چشمش شدیم نا غافل
«میان ماندن و رفتن» کمی دو دل شده بود
هنوز منتظرش در کنار آن ساحل ...
عطش به لب ، لب ساحل عجیب می سوزد
ز قطره های خوراکی اشک بی حاصل
خبر رسید ولی باورش نشد هرگز
که قایقی که نشستست آن طرف بر گل....
...................
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت
چگونه تاب غمت را بیاورد این دل

مرسی

Mamde
Mamde
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

parastoo2500 :
در چشم هایت وسعت دنیای من بود

ترس من از آیینه در عاشق شدن بود

هم دست هایت تکیه گاه شانه هایم

هم حرف هایت واژه های شعر من بود

زیبا ترین مخلوق عالم شک ندارم

هر جا که میرفتی برای من وطن بود

آب و هوای با تو اینجا فرق می کرد

پاییز فصل شاعری در زیستن بود

خورشید در برق نگاهت آب می شد

پاداش برتو خیره ماندن،سوختن بود

«ماه ی» اگر در تنگ شبها می درخشید

دنبال راهی از تو زیبا تر شدن بود

شبها میان دستهایم خواب می رفت

رویای آغوشی که در این پیرهن بود

***

حالا نگاهت بسته و دنیام تاریک

تنها لباس روشن بختم کفن بود

سباس

Mamde
Mamde
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

parastoo2500 :
در چشم هایت وسعت دنیای من بود

ترس من از آیینه در عاشق شدن بود

هم دست هایت تکیه گاه شانه هایم

هم حرف هایت واژه های شعر من بود

زیبا ترین مخلوق عالم شک ندارم

هر جا که میرفتی برای من وطن بود

آب و هوای با تو اینجا فرق می کرد

پاییز فصل شاعری در زیستن بود

خورشید در برق نگاهت آب می شد

پاداش برتو خیره ماندن،سوختن بود

«ماه ی» اگر در تنگ شبها می درخشید

دنبال راهی از تو زیبا تر شدن بود

شبها میان دستهایم خواب می رفت

رویای آغوشی که در این پیرهن بود

***

حالا نگاهت بسته و دنیام تاریک

تنها لباس روشن بختم کفن بود

تشکر

Mamde
Mamde
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

parastoo2500 :
در چشم هایت وسعت دنیای من بود

ترس من از آیینه در عاشق شدن بود

هم دست هایت تکیه گاه شانه هایم

هم حرف هایت واژه های شعر من بود

زیبا ترین مخلوق عالم شک ندارم

هر جا که میرفتی برای من وطن بود

آب و هوای با تو اینجا فرق می کرد

پاییز فصل شاعری در زیستن بود

خورشید در برق نگاهت آب می شد

پاداش برتو خیره ماندن،سوختن بود

«ماه ی» اگر در تنگ شبها می درخشید

دنبال راهی از تو زیبا تر شدن بود

شبها میان دستهایم خواب می رفت

رویای آغوشی که در این پیرهن بود

***

حالا نگاهت بسته و دنیام تاریک

تنها لباس روشن بختم کفن بود

ممنون

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

در چشم هایت وسعت دنیای من بود

ترس من از آیینه در عاشق شدن بود

هم دست هایت تکیه گاه شانه هایم

هم حرف هایت واژه های شعر من بود

زیبا ترین مخلوق عالم شک ندارم

هر جا که میرفتی برای من وطن بود

آب و هوای با تو اینجا فرق می کرد

پاییز فصل شاعری در زیستن بود

خورشید در برق نگاهت آب می شد

پاداش برتو خیره ماندن،سوختن بود

«ماه ی» اگر در تنگ شبها می درخشید

دنبال راهی از تو زیبا تر شدن بود

شبها میان دستهایم خواب می رفت

رویای آغوشی که در این پیرهن بود

***

حالا نگاهت بسته و دنیام تاریک

تنها لباس روشن بختم کفن بود

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

نشست بی خبر اما برون نرفت از دل
همان که چشم به چشمش شدیم نا غافل
«میان ماندن و رفتن» کمی دو دل شده بود
هنوز منتظرش در کنار آن ساحل ...
عطش به لب ، لب ساحل عجیب می سوزد
ز قطره های خوراکی اشک بی حاصل
خبر رسید ولی باورش نشد هرگز
که قایقی که نشستست آن طرف بر گل....
...................
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت
چگونه تاب غمت را بیاورد این دل

mahsa777
mahsa777
۱۳۹۳/۰۳/۱۱

بغض داری؟

آروم نـیستی؟

دلت بـــراش تـنگ شده!

حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!

حالا…

یــاد لحظه ای بیفت کـه

اون .... هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــد

امـــــــا !!!

چـشمـاشـو بست و رفــت… !

zeynab100
zeynab100
۱۳۹۳/۰۳/۱۱

عیدتون مبارک
http://www.hamkhone.ir/member/32142/blog/view/120358--/

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۳/۰۳/۱۰

کبوتر با کبوتر باز با باز
ولی لاشی کند با هر دو پرواز

جدیدا "بعضیارو"
به راحتی نمیشه خرشون کرد…
.
..

….
…..
……
…….ولی به راحتی میشه سگشون کرد …!
بالاخره حیوون حیوونه دیگه ! ^_^ =*_*

m0a0h1d8i
m0a0h1d8i
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

من خستم در به در تو این شهرو
بستم هرچی در رو این قلبو
انگار نه انگار سهم من بودی
اصرار رو اصرا دوست معمولی باشیم با هم
این رابطه پاشید بازم
ببین این سردیه نگامو
حس کن دیگه غم توی چشامو
یه مدتیه دیگه اوضاع رو به راه نیست
داریم می ریم رو به پاییز
پالوتو تنت کن که داره سرد میشه
شالتو سرت کن تو برو من دی گه کشش ندارم
یاد گرفتم به عشق عبادت نکنم
دیگه پس میمونم سر حرفیکه زدم
آخرش پاییز رسیده چرا دیگه دستامو نمیگیری
سرد شدم نه مثل خودتم
دوست ندارم استفاده شم
پس تو خواهشن اسممو نیار
تنهام مثل اول بهار