× توجه ! عضویت در کانال تلگرام همخونه (کلیک کنید) پروفایل molod بلاگ ***** بلاگ كاربران هدایا 143 بلاگ ها 8 عنوان خبر : ***** تعداد نظرات : 16 ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۲/۱۸ نمايش ها : 285 زندگی چون گل سرخ است پراز عطر پر از خار پراز برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم .... عطر وگل وخار همه همسا یه دیوار به دیوار همند به اشتراک بگذارید : grandfader44 نظرات دیوار ها ايجاد نظر [حذف نقل قول] ارسال پاسخ grandfader44 9 سال پيش در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است آن به که خار، جای گزیند به شورهزار پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار با من ترا چه دعوی مهر است و همسری ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار گه دست میخراشی و گه جامه میدری با چون توئی، چگونه توان بود سازگار پاکی و تاب چهرهٔ من، در تو نیست هیچ با آنکه باغبان منت بوده آبیار شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک ما را بسر زنند، عروسان گلعذار دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد بیهوده بود زحمت امید و انتظار یکروز آرزو و هوس بیشمار بود دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست بس روزها، که با منت افتاده است کار از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار تا درزی بهار، باری تو جامه دوخت بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار ما را غمی ز فتنهٔ باد سموم نیست در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار خواری سزای خار و خوشی در خور گل است از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار آنان کازین کبود قدح، باده میدهند خودخواه را بسی نگذارند هوشیار گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار پسندیدم مولود خانومپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ amir_20 10 سال پيش بسیار زیباپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ boofekoor 10 سال پيش عالی بود ممنون ...پاسخ با نقل قول ارسال پاسخ rayan_send 10 سال پيش بسیار زیبا .... پاسخ با نقل قول ارسال پاسخ heart6 10 سال پيش مرسیپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ cut 10 سال پيش دنیا گلی است که گلبرگ هایش خیالی و خارهایش حقیقی است. زندگی باارزش ترین هدیه الهی استپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ Amir_ehsan 10 سال پيش زیبا بود.بلاگ اولت مبارک موفق باشید بانوی گرامیپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ ๓คh๓໐໐໓ 10 سال پيش زیبــــــــــــا بــــــــــــــــــــود مـــــــــــــرســــیپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ hadi2008jjg 10 سال پيش مرسیپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ alireza1487 10 سال پيش ممنون کوتاه و زیبا بودپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ Amir_omidi 10 سال پيش لایکپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ ASHKAN9292 10 سال پيش زیباستپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ arm 10 سال پيش خود گلیپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ Nader111111 10 سال پيش زیبا چون بهار! 5+پاسخ با نقل قول ارسال پاسخ Pouya11 10 سال پيش قشنگ بودپاسخ با نقل قول ارسال پاسخ شـــوالیـه 10 سال پيش پاسخ با نقل قول
در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است
آن به که خار، جای گزیند به شورهزار
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
گه دست میخراشی و گه جامه میدری
با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
پاکی و تاب چهرهٔ من، در تو نیست هیچ
با آنکه باغبان منت بوده آبیار
شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند
ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار
خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای
آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار
ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم
گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد
بیهوده بود زحمت امید و انتظار
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار
با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست
بس روزها، که با منت افتاده است کار
از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی
آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار
تا درزی بهار، باری تو جامه دوخت
بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار
هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار
ما را غمی ز فتنهٔ باد سموم نیست
در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار
این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ
از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد
پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود
تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار
مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من
با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار
شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار
آنان کازین کبود قدح، باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار
گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار
خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
پسندیدم مولود خانوم
بسیار زیبا
عالی بود
ممنون
...
بسیار زیبا ....
مرسی
دنیا گلی است که گلبرگ هایش خیالی و خارهایش حقیقی است.
زندگی باارزش ترین هدیه الهی است
زیبا بود.بلاگ اولت مبارک
موفق باشید بانوی گرامی
زیبــــــــــــا
بــــــــــــــــــــود
مـــــــــــــرســــی
مرسی
ممنون
کوتاه و زیبا بود
لایک
زیباست
خود گلی
زیبا چون بهار!
5+
قشنگ بود