دیوار کاربران


Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

ایـن دخـتـر خـانـومـایـی کـه وقـتـی رژ لـب مـیـزنـن بـالـاتـراز خـط اصـلـی لـبـشـونـم رژ مـیـزنـن!!!! بـا ایـنـا کـاری نـداشـتـه بـاشـیـن، گـنـاه دارن…
ایـنـا از بـچـگـی نـقـاشـیـشـون ضـعـیـف بـوده

Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

ایـن دخـتـر خـانـومـایـی کـه وقـتـی رژ لـب مـیـزنـن بـالـاتـراز خـط اصـلـی لـبـشـونـم رژ مـیـزنـن!!!! بـا ایـنـا کـاری نـداشـتـه بـاشـیـن، گـنـاه دارن…
ایـنـا از بـچـگـی نـقـاشـیـشـون ضـعـیـف بـوده

babk
babk
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران
می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده
ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد
شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می
گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا
برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست

Maryam1360
Maryam1360
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

کسانی که قلبی پاک دارند

حضورخداوند را

درهمه ی وقایع احساس میکنند

Arman33
Arman33
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

“سکوت” سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده

Fardin1995
Fardin1995
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

بخشودن کسی که به تو بدی کرده تغییر گذشته نیست،

تغییر آینده است.

adam63
adam63
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

تو موات رنگ طلا ، چشای تو دریاس گلکم
صورتد مثل گل ، لاله ی صحراس گلکم
یه وجه بچه بودی ، خانه تان آمد کوچه مان
با مه هم بازی شدی ، حرف قدیماس گلکم
او وقتا بچه بودیم ، هیچکسی حرفی نمیزد
ولی حالا نمیزارن، کار دنیاس گلکم
ننمم فهمیده ما همدیره دوست داریمان
دوسه روزی خانه مان شین و واویلاس گلکم
راسی امشو بینمت ، رو بالابان منتظرم
آخه بی تو شو مه ، شام غریباس گلکم

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

چه تفاوت عمیقیست

بین تنهایی قبل از نبودنت و

تنهایی پس از نبودنت.

shadmehr202
shadmehr202
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

شمــردن بلــد نیستــم

امــا تا دلت بخــواهد دوست داشتــن بلــدم

یک وقتهــایی هــم می شــود که

یکــی را ، دو بــار دوست داشتــه باشــم

nostalgia
nostalgia
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

سكوت تنهايي

سكوت تنهايي من بيانگر گلايه بود گلايه اي كه هر روز با يك بهانه جاودانه بود. من ميان سكوت تنهايي خواب بودم تا اين كه صداي پاي تو مرا بيدار كرد. اكنون خواهم نوشت از عطر حضورت همراه با طراوت گلهاي نرگسي كه صبح اميد مرا زنده نگه داشته است.
دلهره و ترس و دلواپسي براي من كه تو همه كسي چه آشناست.آشناي ديروز و فرداي من خونه ي قلب تو زيباست و من به تو دل خواهم بست براي تمام ثانيه هايي كه نفسم پا برجا و خون در رگهايم جاريست.
چه ساده از خودم فاصله مي گيرم وقتي حتي فكر تو مرا به اوج ابرها مي برد و مرا بي اختيار به سوي اشك روانه مي كند.
وقتي از من دوري و من به طرح خيالي كه از تو دارم چشم مي دوزم دغدغه و التهاب ثانيه ها شروع مي شود و من بي اختيار به آسمان خيره مي شوم تا شايد با ديدن پرواز پرنده اي دلم به سوي تو پرواز كند و آرام بگيرد.
من از حقيقت قلب تو بي خبر واين بي خبري با شعله هاي ترديد قلبم را مي سوزاند.
تو بلندترين قامت سرو آرزوهامي تو مثل سايه هرجا ميرم باهامي.

صالح – م دلتنگی - 1388