دیوار کاربران


47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۳/۰۲

واسه آبادان خرمشهرمی پرم مثل کبوتر میرم اون بالای بالامیگذرم ازهمه ی شهر

می بوسم شهر خرمشهر اون دیاریاران میزنم سجده به خاکت زنده بادا ایران

یاد شهید والا محمد جهان آرا شهید اردیبهشتی یاد اسحاق دارا

یاد اشک دو دیده یاد خون چکیده یاد حسین فهمیده که به خدا رسیده

یاد حماسه هاشون میون رود کارون یاد مرد بلمرون یاد جزیره مجنون

واسه شهر خرمشهر میخونم از دل و جون میخونم زنده باشه یاد و خاطره هاش

سالروز آزاد سازی خرمشهر مبارک

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۳/۰۳/۰۲

ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،
ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ…
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ …
ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ……. ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ……
ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……..
ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ……..
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ …

Amirtaha
Amirtaha
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

بَـعـضــﮯ از پســرا میگن :

من فقط از تو خوشم میاد عزیزم

فَـقـط از تــو→

از تــو↑

تــو↗

تــو↓

وَ تـــو↘!!!

مديونيد اگه فكر كنيد من اينجوريم

marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۰۳/۰۱


marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۰۳/۰۱


nostalgia
nostalgia
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

من از سردی روزگار هیچ وقت احساس لرز نکردم؛اما با رفتن تو بعد از یک عمر وابستگی که خیال ممتدترین عشق را در ذهنم جاری میکرد وجودم یخ زد.

بارش برف سوهان روح من شد.آه فریادم بغض سکوت را نمیشکند

برگرد که هنوز به تو محتاجم و آواره این کوچه ها

nostalgia
nostalgia
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

عشق پاک

من از نگاه ماهی در تنگنای تنگ بی تاب میشوم...



من از نگاه ماهی درتنگنای تنگ بی تاب میشوم
وز شرم این ستم که بدین تشنه میرود
انگار پیش دیده او آب می شوم
چون باد با شتاب از جا می پرم
زندانی حصار بلورین را
تا آبدان خانه خاموش می برم
آرام تر زبرگ, می بخشمش به آب
می بینم ازنشاط رهایی
در آن فضای باز پرواز می کند
آزاد , تیزبال , سبک روح , سرمست
بر زمین و زمان ناز میکند
تا در کشد تمامی آن شهد را به کام
با منتهای شوق دهان باز می کند
هرچند دیوار آبدان خزه بسته
پاشویه ها خراب , شکسته
وان راکد فسرده درین روزگار تلخ
دیگر به خاکشیر نشسته
این آبدان اگر نه بلورین
وین آب اگر نه روشن ,مانند اشک چشم
اما جهان او, وطن اوست
اینجا تمام آنچه موج می زند
پیوند ذره های تن اوست
آه ای سراب دور
ما را چه می فریبی
با آن بلور و نور....



فریدون مشیری

adam63
adam63
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

دلم براي کسي تنگ است

که چشمهاي قشنگش را

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

دلم براي کسي تنگ است

که همچو کودک معصومي

دلش براي دلم مي سوخت

و مهرباني را نثار من مي کرد

دلم براي کسي تنگ است

که تا شمال ترين شمال با من رفت

و در جنوب ترين جنوب با من بود

کسي که بي من ماند

کسي که با من نيست

کسي که . . .

- دگر کافي ست.



حميد مصدق

Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

یــِــک نَفَــــر میخـــــواهَم ،
مُحــــکَم بزنَد در گوشَــــــــــم ،
بــــی هیچ دَلــیلــــی .. .
فَقـــَـط بشکـــــنَد اینــــ
بـــُغض لعــَنَتـــــی را . . . !

aliata110
aliata110
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

leylaaa :
خدایا من که واسه خودم چیزی نمی خوام...

همین که مادرم یه عروس خوب داشته باشه منم راضیم :)

ایول گل گفتی